کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلال زاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
solvatochromism
حلاّلرنگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] قابلیت ماده در تغییر دادن رنگ خود براثر تغییر قطبایی حلاّل
-
lyocratic
حلاّلسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ویژگی پراکنهای که براثر نیروهای حلاّلپوشی پایدار میشود
-
leaching 2
حلاّلشویی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] استخراج مادهای حلشدنی از جامدی حلشدنی ازطریق انحلال در یک حلاّل مناسب
-
solvalysis
حلاّلکافت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] گسسته شدن یک مولکول در واکنش با حلاّل، بهطوریکه بخشی از مولکول با جزء آنیونی حلاّل و بخش دیگر آن با جزء کاتیونی حلاّل پیوند ایجاد کند
-
solvophoresis
حلاّلکوچی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] نوعی نفوذ کوچی (diffusionphoresis) که در آن ذرۀ حلشده در یک حلاّل مخلوط با شیو غلظت به سمتی کوچ میکند که غلظت حلاّل در آن بیشتر است
-
lyophobic, solvent hating
حلاّلگریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ویژگی مادهای که میل به حلاّل ندارد
-
حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جایز شمردن . 2 - بخشودن ، گذشت کردن .
-
سحر حلال
فرهنگ فارسی معین
(س رِ حَ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از : کلام موزون فصیح .
-
جفت حلال
لغتنامه دهخدا
جفت حلال . [ ج ُ ت ِ ح َ ] (اِ مرکب ) رجوع به جفت شود.
-
حلال بائی
لغتنامه دهخدا
حلال بائی . [ ح َ ] (حامص مرکب )حلال بائی طلبیدن . از حلال با، مخفف حلال باد و حلال باشد و یاء نسبت که چون آخر کلمه الف است یعنی آخر حلال بابجا «ی »، «ئی » آورده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
سیم حلال
لغتنامه دهخدا
سیم حلال . [ م ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم خالص . (آنندراج ) : بتن بگونه ٔ سیمند پشت و بال سفیددر آن نشانده تنک پاره های سیم حلال . فرخی .باد بر باغ همی عرضه کند زر عیارابر بر کوه همی توده کند سیم حلال . فرخی .رجوع به سیم شود.
-
نان حلال
لغتنامه دهخدا
نان حلال . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) قوتی که به کسب و زراعت به دست آورند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). نانی که از ممر مشروع به دست آید. قوت و معاشی که از طریق کسب حلال و مشروع تحصیل شود. || طاعت و عبادت . زهد و تقوی . (از ناظم الاط...
-
خون حلال
لغتنامه دهخدا
خون حلال . [ ح َ ] (ص مرکب ) خون مباح . (آنندراج ). آنکه ریختن خون او جایز است .
-
حلال خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] halālxor کسی که از مال حرام پرهیز میکند.
-
حلال کردن
لهجه و گویش تهرانی
نجات دادن نعمت از حرامی، ذبح حیوان رو به مرگ