کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلال زاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حلال زاده
/halālzāde/
معنی
کسی که پدر و مادرش به طریق مشروع با هم ازدواج کرده باشند؛ فرزندی که از ازدواج شرعی به دنیا آمده است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
legitimate
-
جستوجوی دقیق
-
حلال زاده
فرهنگ فارسی معین
(حَ. دِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزندی که انعقاد نطفة وی به طریق مشروع انجام گرفته باشد. مق . حرام زاده .
-
حلال زاده
لغتنامه دهخدا
حلال زاده . [ ح َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد : حلال زاده ٔ صورت چه سود زآنکه فعالش در آزمایش معنی باصل باز بخواند. خاقانی .کای پاک دل حلال زاده بردار که هستم اوفتاده . نظامی .صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده . ...
-
حلال زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [عربی. فارسی، مقابلِ حرامزاده] [عامیانه] halālzāde کسی که پدر و مادرش به طریق مشروع با هم ازدواج کرده باشند؛ فرزندی که از ازدواج شرعی به دنیا آمده است.
-
حلال زاده
لهجه و گویش تهرانی
زاده ازدواج شرعی
-
واژههای مشابه
-
حَلَالٌ
فرهنگ واژگان قرآن
حلال(کلمه حل در اصل به معناي باز کردن گره است)
-
resolvent set
مجموعۀ حلاّل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] برای عنصر x از یک جبر باناخِ مختلطِ یکهدار، مکمل طیف x
-
حلال شدن
واژگان مترادف و متضاد
جایز شدن، مباح شدن، روا شدن، مجاز شدن، مشروع شدن
-
حلال کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جایزشمردن، مباح کردن ۲. بخشودن، عفو کردن، درگذشتن ۳. ذبح شرعی کردن ۴. روا دانستن
-
lyonium ion
کاتیون حلاّل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] کاتیونی که از پروتوندار کردن مولکول حلاّل به دست میآید
-
cosolvent
کمکحلاّل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] حلاّلی که در یک فرایند شیمیایی به حلاّل اصلی افزوده میشود تا قدرت حلاّلیت آن را افزایش دهد
-
نمک حلال
لغتنامه دهخدا
نمک حلال . [ ن َ م َ ح َ ] (ص مرکب ) مقابل نمک حرام . (از آنندراج ). صادق . امین . باوفا. راست . درست . باصداقت . (ناظم الاطباء). نمک به حلال . شاکر. حق شناس : ندیده ای ز حریفان بزم کس واله نمک حلال تری از شراب انگوری .واله (از آنندراج ).
-
lyate ion
آنیون حلاّل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] آنیونی که از حذف پروتون از مولکول حلاّل به دست میآید
-
solvation
حلاّلپوشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] پوشاندن یونهای موجود در محلول با حلاّلی بهجز آب
-
solvated
حلاّلپوشیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] ویژگی یونی که تعداد معینی حلاّل مانند الکل در فضای همآرایی خود داشته باشد