کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حلاف
/hallāf/
معنی
بسیارسوگندخورنده؛ کسی که بسیار قسم یاد کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلاف
فرهنگ فارسی معین
(حَ لّ) [ ع . ] (ص .) آن که قسم بسیار یاد کند، بسیار سوگند خورنده .
-
حلاف
لغتنامه دهخدا
حلاف . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار سوگندخوار. (از غیاث ازلطائف ) (از آنندراج ). سوگندخواره . (مهذب الاسماء).
-
حلاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹حلافه› [قدیمی] hallāf بسیارسوگندخورنده؛ کسی که بسیار قسم یاد کند.
-
واژههای مشابه
-
حَلَّافٍ
فرهنگ واژگان قرآن
کسی که بسیار سوگند می خورد
-
واژههای همآوا
-
حَلَّافٍ
فرهنگ واژگان قرآن
کسی که بسیار سوگند می خورد
-
جستوجو در متن
-
سوگندخوار
لغتنامه دهخدا
سوگندخوار. [ س َ / سُو گ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که سوگند خورد. (آنندراج ). قسم خورنده . حلاّف . (مهذب الاسماء) : کند سوگند بسیار آشکارادروغ اندیشی سوگندخوارا.جامی .
-
ضنة
لغتنامه دهخدا
ضنة. [ ض ِن ْ ن َ ] (اِخ ) نام پنج قبیله است : ضنةبن سعد در قضاعة و ضنةبن عبداﷲ درعذرة و ضنةبن حلاّف در اسد و ضنةبن خزیمة و ضنةبن العاص در ازد و ضنةبن عبداﷲ در نُمیر. (منتهی الارب ).
-
محالفة
لغتنامه دهخدا
محالفة. [ م ُ ل َ ف َ ] (ع مص ) حلاف . معاهده کردن با کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). معاهده کردن با یکدیگر. سوگند خوردن با هم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاهده . معاقده . (المصادر زوزنی ). لازم گرفتن کسی را. (آنندراج ).
-
طراح
لغتنامه دهخدا
طراح . [ طُرْ را ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 34هزارگزی شمال باختری اهواز کنار کرخه ، کنار راه شوسه ٔ اهواز به سوسن گرد. دشت ، گرمسیر با 120 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گل...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...