کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حق ماموریت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حق الثبت
لغتنامه دهخدا
حق الثبت . [ ح َق ْ قُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه بر ارباب محاضرو غیره پردازند برای ثبت ایقاعی یا عقدی و جز آن .
-
حق الحفاظة
لغتنامه دهخدا
حق الحفاظة. [ ح َق ْ قُل ْ ح ِ ظَ ] (ع اِ مرکب ) جُعل نگهبان و حافظ چیزی . || سود. ربح . فرع . نزول . تنزیل . رجوع به حفاظت شود.
-
حق الخواجه
لغتنامه دهخدا
حق الخواجه . [ ح َ ق ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و نمدمالی است . راه مالرو دارد. این ده از ییلاق قراء مینودشت است . (از ...
-
حق الدخول
لغتنامه دهخدا
حق الدخول . [ ح َق ْ قُدْ دُ ] (ع اِ مرکب ) حق الورود.
-
حق الزحمة
لغتنامه دهخدا
حق الزحمة. [ ح َق ْ قُزْ زَ م َ ] (ع اِ مرکب ) از زحمت مراد تعبی است که برای انجام کاری برند. مالی که دهند کسی را در ازای کاری که انجام کرده است . حق العمل . حق السعی .
-
حق السعی
لغتنامه دهخدا
حق السعی . [ ح َق ْ قُس ْ س َع ْی ْ ] (ع اِ مرکب ) حق العمل . حق الزحمة.
-
حق السکوت
لغتنامه دهخدا
حق السکوت . [ ح َق ْ قُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) رشوه و پاره ای که دهند داننده ٔ رازی را تا افشاء آن نکند : آمد و خفت و آرمید تنش مهر حق السکوت بر دهنش .نظامی .
-
حق الشرب
لغتنامه دهخدا
حق الشرب . [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) حقابه . ص ص آب بهاء. (فرهنگستان ).
-
حق الشفعة
لغتنامه دهخدا
حق الشفعة. [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) حق تقدمی که یکی از دو شریک بر دیگران دارد چون شریک دیگر سهم ملک خود فروختن خواهد.
-
حق الطبابة
لغتنامه دهخدا
حق الطبابة. [ ح َق ْ قُطْ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) حق العلاج . حق القدم طبیب .
-
حق العبور
لغتنامه دهخدا
حق العبور. [ ح َق ْ قُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) راهداری . حق زنجیر . || ترانزیت . (فرهنگستان ).
-
حق العلاج
لغتنامه دهخدا
حق العلاج . [ ح َق ْ قُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب )حق الطبابة. حق القدم طبیب . رجوع به حق الطبابة شود.
-
حق العمل
لغتنامه دهخدا
حق العمل . [ ح َق ْ قُل ْ ع َ م َ ] (ع اِ مرکب ) جعل . کارمزد. (فرهنگستان ).
-
حق الفخذ
لغتنامه دهخدا
حق الفخذ. [ ح ُق ْ قُل ْ ف َ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) غارچه . حق الورک . حق الحاوی .
-
حق القدم
لغتنامه دهخدا
حق القدم . [ ح َق ْ قُل ْ ق َدَ ] (ع اِ مرکب ) پارنج . پایمزد. مزدپا. || مزد طبیب که بخانه آید. || مزد قاصد.