کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حق دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حق الفخذ
لغتنامه دهخدا
حق الفخذ. [ ح ُق ْ قُل ْ ف َ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) غارچه . حق الورک . حق الحاوی .
-
حق القدم
لغتنامه دهخدا
حق القدم . [ ح َق ْ قُل ْ ق َدَ ] (ع اِ مرکب ) پارنج . پایمزد. مزدپا. || مزد طبیب که بخانه آید. || مزد قاصد.
-
حق القفا
لغتنامه دهخدا
حق القفا. [ ح ُق ْ قُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) مغاکی پس گردن . میان پس گردن . (مهذب الاسماء). گوی که زیر سر در پس گردن است .
-
حق الکتف
لغتنامه دهخدا
حق الکتف . [ ح ُق ْ قُل ْ ک َ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) مغاک سردوش .
-
حق الکفالة
لغتنامه دهخدا
حق الکفالة. [ ح َق ْ قُل ْ ک َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پاداش که به ازای کفالت کاری یا مقامی دهند.
-
حق المارة
لغتنامه دهخدا
حق المارة. [ ح َق ْ قُل ْ مارْ رَ ] (ع اِ مرکب ) حق عابر سبیل از میوه ٔ باغ و فالیز بی ادای بهای آن .
-
حق المرتع
لغتنامه دهخدا
حق المرتع. [ ح َق ْ قُل ْ م َ ت َ ](ع اِ مرکب ) حقی که شبانان و چوبداران بصاحبان مراتع و چراگاه ها دهند برای چرانیدن احشام خویش در آن .
-
حق المرعی
لغتنامه دهخدا
حق المرعی . [ ح َق ْ قُل ْ م َ عا ] (ع اِ مرکب ) حق المرتع.
-
حق الناس
لغتنامه دهخدا
حق الناس . [ ح َق ْ قُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) آنچه آدمی سزاوار آن است از دین یا ارث یا نفقه یا شفعه یا حبوه و امثال آن .- امثال :حق الناس مقدم بر حق اﷲ است .
-
حق الورک
لغتنامه دهخدا
حق الورک . [ ح ُق ْ قُل ْ وَ رَ ] (ع اِ مرکب ) مغاکی که سر استخوان ران در آن است . حق الفخذ. حق الحاوی .
-
حق الورود
لغتنامه دهخدا
حق الورود. [ ح َق ْ قُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب )ورودیه . مبلغی که پردازند برای اجازه ٔ ورود به گردشگاهی یا باغی یا اجتماعی و یا مدرسه ای و امثال آن .
-
حق الوصایة
لغتنامه دهخدا
حق الوصایة. [ ح َق ْ قُل ْ وَ ی َ ] (ع اِ مرکب ) پاداشی که وصی را مقرر است .
-
حق الوکالة
لغتنامه دهخدا
حق الوکالة. [ ح َق ْ قُل ْ وَ ل َ ] (ع اِ مرکب ) اجرت و مزد که در مقابل کار وکیل ، موکل او بدو دهد و مبلغ آن تابع قرارداد موکل و وکیل است و در صورت عدم قرارداد حق متعارف مناط است .
-
حق الیقین
لغتنامه دهخدا
حق الیقین . [ ح َق ْ قُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) یکی از مراتب ثلاثه ٔ یقین ، یعنی علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین . خالص و واضح یقین . حضور. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حق الیقین عبارت از فناء عبد است در حق علماً و شهوداً و حالاً نه علماً فقط ...
-
حق اندیش
لغتنامه دهخدا
حق اندیش . [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) اندیشنده ٔ حق . درست فکرکننده : دلشاد باش و خرم و خوش خوش طرب فزای بنده نواز باش و حق اندیش و حق گزار.سوزنی .