کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حق الارض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حق الناس
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ نُ) [ ع . ] (اِمر.) حقی که افراد نسبت به یکدیگر دارند و باید رعایت کنند.
-
حق تعالی
فرهنگ فارسی معین
(حَ تَ لا) [ ع . ] (اِمر.) خدا که والاست ، پروردگار والامقام .
-
حق شناس
فرهنگ فارسی معین
(حَ. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - معتقد به حقیقت و راستی . 2 - خداشناس .
-
حق گو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (حَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1- حقیقت - گوی ، راست گوی . 2 - مرغ حق ، مرغ شباویز.
-
ذی حق
فرهنگ فارسی معین
(حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة حق ، برحق .
-
مرغ حق
فرهنگ فارسی معین
( ~ حَ قُ) [ فا - ع . ] نوعی جغد که در شب برای شکار از لانة خود خارج می شود و صدایش شبیه کلمة «حق » است .
-
آل حق
لغتنامه دهخدا
آل حق . [ ل ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل اﷲ. اولیأاﷲ. اولیاء : آنچنان پر گشته از اجلال حق کاندر او هم ره نیابد آل حق .مولوی .
-
حق گذاردن
لغتنامه دهخدا
حق گذاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
-
حق گذاشتن
لغتنامه دهخدا
حق گذاشتن . [ ح َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
-
حق ناشناختن
لغتنامه دهخدا
حق ناشناختن . [ ح َ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) کفران . مکافرة. (منتهی الارب ).
-
حق ا
لغتنامه دهخدا
حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس . رجوع به ماده ٔ حق شود.
-
حق البندر
لغتنامه دهخدا
حق البندر. [ ح َق ْ قُل ْ ب َ دَ ] (ع اِ مرکب ) (از حق عربی و بندر فارسی ): من عادتهم [ عادة اهل فاکنور من بلاد الهند ] هنالک ان کل مرکب یمر ببلد فلا بد من ارسائه بها و اعطائه هدیة لصاحب البلد، یسمونها حق البندر. (ابن بطوطة).
-
حق التدریس
لغتنامه دهخدا
حق التدریس . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداشی که بمدرس دهند برای درس گفتن . حق التعلیم .
-
حق التعلیم
لغتنامه دهخدا
حق التعلیم . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداش که بمعلم علمی یا فنی دهند آموختن آنرا.
-
حق التولیة
لغتنامه دهخدا
حق التولیة. [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ی َ] (ع اِ مرکب ) مالی که بمتولی وقفی یا مزار امام یاامام زاده ای دهند برای تولیت امور آن وقف یا مزار.