کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقرأیخواهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
suffragism
حقرأیخواهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کوشش برای به دست آوردن حقرأی برابر بهویژه برای زنان
-
واژههای مشابه
-
franchise 1, suffrage, elective franchise, political franchise
حق رأی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] حق دادن رأی در انتخابات
-
خواهی
لغتنامه دهخدا
خواهی . [ خوا / خا ] (ق ) اعم . (یادداشت بخط مؤلف ): و ما بیزاریم از دروغ گفتن خواهی بر دوستی و خواهی بر دشمنی . (التفهیم ). || (حامص ) عمل خواستن .- بدخواهی ؛ دشمنی .- عذرخواهی ؛ پوزش .- نیکخواهی ؛ نیکی طلبی . خیرطلبی .
-
disfranchisement, disenfranchisement
سلب حق رأی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] سلب حق اشخاص حقیقی یا حقوقی در دادن رأی در انتخابات
-
equal suffrage
حقرأی برابر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] برخورداری یکسان رأیدهندگان از حق رأی بدون توجه به جایگاه اجتماعی و اقتصادی آنان
-
suffragist
حقرأیخواه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کسی که برای به دست آوردن حقرأی برابر، بهویژه برای زنان، کوشش میکند
-
women's suffrage, woman suffrage, female suffrage
حقرأی زنان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل، مطالعات زنان] حق زنان برای رأی دادن در انتخابات
-
census suffrage, censitary suffrage
حقرأی نابرابر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] عدم برخورداری یکسان رأیدهندگان از حق رأی براساس جایگاه اجتماعی و اقتصادی آنان
-
universal franchise, universal suffrage, adult universal suffrage, general suffrage, common suffrage
حق رأی همگانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] حق رأیی که به همۀ افراد بالغ اعطا میشود
-
حق رای دادن
دیکشنری فارسی به عربی
وکالة
-
حق رأی دادن
دیکشنری فارسی به عربی
حق التصويت
-
رای
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندیشه، رای، فکر، ، نظر ۲. اعتقاد، باور، زعم، عقیده ۳. حکم، فتوا ۴. رایزنی، شور، مشاوره، مشورت ۵. آهنگ، تصمیم، عزم، قصد
-
رای
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندیشه، رای، فکر، نظر ۲. اعتقاد، باور، زعم، عقیده ۳. تدبیر، شور، مشورت ۴. حدس، قیاس ۵. راه
-
رأی
فرهنگ واژههای سره
را