کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حقیر
/haqir/
معنی
۱. کوچک؛ صغیر.
۲. ضعیف.
۳. ذلیل؛ خوار؛ زبون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه،
۲. بیقدر، خوار، خوارمایه
۳. اندک، خرد، خفیف، کوچک
۴. ناقابل، ناکس
۵. کمهمت
۶. بنده، اینجانب، من
۷. کمارزش
برابر فارسی
کهتَر، کوچک، پست، فرومایه
دیکشنری
abject, inferior, little, petty, pitiful, simple, wretched
-
جستوجوی دقیق
-
حقیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، ۲. بیقدر، خوار، خوارمایه ۳. اندک، خرد، خفیف، کوچک ۴. ناقابل، ناکس ۵. کمهمت ۶. بنده، اینجانب، من ۷. کمارزش
-
حقیر
فرهنگ واژههای سره
کهتَر، کوچک، پست، فرومایه
-
حقیر
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) ذلیل ، خوار، زبون .
-
حقیر
لغتنامه دهخدا
حقیر. [ ح َ ] (اِخ ) محمدبن شیخ محمدافضل ، ملقب به شیخ کمال الدین . از شعرای متأخر هندوستان و از مردم اﷲآباد است . از اوست :از عدم تا بعدم خوش سفری در پیش است لیک در منزل هستی خطری در پیش است .
-
حقیر
لغتنامه دهخدا
حقیر. [ ح َ ] (ع ص ) خرده . (منتهی الارب ). کوچک . محقر. اندک . ضد جلیل : هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین آری عسل شیرین ناید مگر از منج . منجیک .ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگربرادرانش بلند و خوبروی . (گلستان ). || پست . خسیس . رذل . بل...
-
حقیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] haqir ۱. کوچک؛ صغیر.۲. ضعیف.۳. ذلیل؛ خوار؛ زبون.
-
حقیر
دیکشنری فارسی به عربی
اهانة , ضييل , قليلا
-
واژههای مشابه
-
حقير
دیکشنری عربی به فارسی
قابل تحقير , خوار , پست , زبون , نکوهش پذير , مطرود
-
حقیر شد
فرهنگ واژههای سره
کوچک شد
-
حقیر شدن
فرهنگ واژههای سره
کوچک شدن
-
حقیر داشتن
لغتنامه دهخدا
حقیر داشتن . [ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) تحقیر. کوچک داشتن . محقر و خرد شمردن . اندک گرفتن . ازدراء. استحقار. (تاج المصادر بیهقی ). اقتحام .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار گرفتن . ازراء.
-
حقیر شمردن
لغتنامه دهخدا
حقیر شمردن . [ ح َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) کوچک و خرد و محقر گمان بردن . کوچک و خرد گرفتن . اندک گرفتن . اهانت . استهانت . استخفاف . تزاهد. (منتهی الارب ). غمط.
-
حقیر کردن
لغتنامه دهخدا
حقیر کردن . [ ح َک َ دَ ] (مص مرکب ) امهان . تحقیر. سفع. خوار کردن .
-
حقیر نقیر
لغتنامه دهخدا
حقیر نقیر. [ ح َ رِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، از اتباع ) خرد و خوار. (مهذب الاسماء).