کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقگزار حقگزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شکور
واژگان مترادف و متضاد
حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار
-
پاسگزار
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص فا.) شاکر، حقگزار.
-
شاکر
واژگان مترادف و متضاد
حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمکشناس ≠ کافر، ناسپاس
-
شکرگزار
واژگان مترادف و متضاد
حقشناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان ≠ کورنمک، نمکنشناس
-
سپاسگزار
واژگان مترادف و متضاد
۱. حقشناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمکشناس ≠ ناسپاس، ناشکر ۲. شاکر، متشکر، ممنون ≠ مغبون
-
حق گزار
لغتنامه دهخدا
حق گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ حق . صاحبان حق . پاسدار حق . شاکر : بندگان و کهتران را حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس حقگزار. فرخی .بناکرده خدمت دهی حق خدمت که دیده ست هرگز چو تو حق گزاری .فرخی .شمس الکفاة صاحب سید وزیر شاه بو...
-
حق نیوش
لغتنامه دهخدا
حق نیوش . [ ح َ ن ُ / ن ِ] (نف مرکب ) آنکه حق نزد او مسموع است : آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه و حق نیوش و حقگزار.سنایی .
-
تکبیر بستن
لغتنامه دهخدا
تکبیر بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به نماز ایستادن و تکبیرةالاحرام بستن . با گفتن دوبار اﷲاکبر، نمازی را شروع کردن : درگاه اوست قبله ومن در نماز شکرتکبیر بسته ام که دلم حقگزار کرد. خاقانی .رجوع به تکبیر شود.
-
گزار
لغتنامه دهخدا
گزار. [ گ ُ ] (نف ) گزارنده . اداکننده . رجوع به گزارنده شود.ترکیب ها:- پیام گزار . پیغام گزار. حقگزار. خوابگزار. شکرگزار. مصلحت گزار. نمازگزار و رجوع به گزاردن و هر یک از این مدخلها شود.|| ترک کننده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ادا که از ادا کردن بم...
-
فاروق
لغتنامه دهخدا
فاروق . (ع ص ) مرد نیک ترسناک . (منتهی الارب ). || کسی که امور را از یکدیگر فرق میگذارد و تمییز میدهد. (اقرب الموارد). آن که جدا کند دو چیز را. آن که فرق گذارد حق را از باطل . (یادداشت بخط مؤلف ) : فاروق حق و باطل ملک زمین تویی احسنت شادباش زهی حقگز...
-
حق شناس
لغتنامه دهخدا
حق شناس . [ ح َ ش ِ ] (نف مرکب ) پاسدارنده ٔ حق . صاحب حق : زو حق شناس تر نبود هیچ حق شناس زو بردبارتر نبود هیچ بردبار. فرخی .بندگان و کهتران حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس حقگزار. فرخی .همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان ....
-
تکریر
لغتنامه دهخدا
تکریر. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار واگردانیدن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). باربار گردانیدن و بارها بازآمدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تکرار. تکرة. کرکرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بر استمرار ایام و تکریر اعوام در مراتب...
-
غمگسار
لغتنامه دهخدا
غمگسار. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) بمعنی غمزدای ... و چیزی که دورکننده ٔ غم بود. (از برهان ). آنچه اندوه ببرد. آنچه غم را دور کند : نه ز گیتی غمگساری اندر او جز بانگ غول نه ز مردم یادگاری اندر او جز استخوان . فرخی .مطرب یاران بگوآن غزل دلپذیرساقی مجلس بی...
-
محرم
لغتنامه دهخدا
محرم . [ م َ رَ ] (ع ص ، اِ) ناشایست . حرام . (منتهی الارب ). حرام کرده ٔ خدا. (ناظم الاطباء). ج ، محارم . || حرمت . || رحم محرم یا ذومحرم ؛آنکه نکاح با او روا نباشد. (منتهی الارب ). زنی که نکاح کردن آن بر مرد برای همیشه حرام باشد به سبب خویشاوندی یا...
-
شناختن
لغتنامه دهخدا
شناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). عرفان . عالم بودن . (یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی . آگاهی یافتن . معرفت و علم پیدا کردن : آن را که با مکوی و کلابه بود شماربربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. شاکر بخاری ....