کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حفیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حفیف
لغتنامه دهخدا
حفیف . [ ح َ ] (ع اِ) آواز مار که از پوست آن برآید. آواز پوست افعی .بانگ پوست مار. (مهذب الاسماء). آواز جنبش یا رفتن افعی . || آواز بال مرغ در پریدن . (منتهی الارب ). آواز بال مرغان . بانگ پر مرغ . (مهذب الاسماء).- حفیف الطائر ؛ آواز پر او.|| آواز در...
-
حفیف
لغتنامه دهخدا
حفیف . [ ح َ] (ع مص ) حفیف فرس ؛ شنیده شدن آواز رفتار اسپ در دویدن . (اقرب الموارد). شنیدن آواز اسپ وقت مهمیز کردن (؟). || آواز آمدن از درخت چون باد جهد. (زوزنی ). || شنیده شدن آواز پوست افعی . || شنیده شدن آواز پر مرغ . || شنیده شدن آواز شعله ٔ آتش ...
-
واژههای همآوا
-
هفیف
لغتنامه دهخدا
هفیف . [ هََ ] (ع مص ) زود رفتن . (از تاج المصادر بیهقی ). شتاب رفتن . || وزیدن بادکه شنیده شود آواز وی . || درخشیدن . || سبک گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مظفری ابرقوه
لغتنامه دهخدا
مظفری ابرقوه . [ م ُ ظَف ْ ف َ ی ِ اَ ب َ ] (اِخ )از جمله رباطی است که ابوبکر سعدبن زنگی بر راه ساحلات و بر مزار شیخ کبیر ابی عبداﷲ حفیف و دیگر فقها بنا نهاد. و رجوع به تاریخ گزیده چ براون ص 507 شود.
-
جاسی
لغتنامه دهخدا
جاسی . (ع ص ) نعت فاعلی از جَسْوْ سخت . || درشت . (منتهی الارب ). || طحال جاسی ، سپرز صلب : و اذا ضمد بورقة الورم السوداوی الجاسی سکنه ولیّنه . (مفردات ابن البیطار). فاما الیمانی فانه شبیه فی عظمه بالعفصة اسود حفیف یحمل فی داخله حجراً جاسیاً. (مفردات...
-
گیاه نمناک
لغتنامه دهخدا
گیاه نمناک . [ هَِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبزه ای است که آن را خرفه و پرپهن می گویند و به عربی بقلةالحمقاء خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسم کوچک آن را لویبا نامند و وجه تسمیه ٔ حمقاء آن است که در مسیل و وادیها و رودخانه ها و...
-
مهمیز
لغتنامه دهخدا
مهمیز. [ م ِ ] (از ع ، اِ) مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنه ٔ موزه ٔ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده ٔ اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث ). آهنی به پاشنه ٔ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان ). بَرَص ...
-
خشک
لغتنامه دهخدا
خشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده . جاف . ضامل . هَشیم . (منتهی الارب ). حَفیف . (دهار...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن اسد محاسبی مکنی به ابی عبداﷲ یکی از بزرگان متصوفه و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است صاحب کشف المحجوب در بیان احوال این فرقه از اهل طریقت گوید: «تولی محاسبیان به ابی عبداﷲ الحارث بن الاسد المحاسبی است رض عنه . و وی به اتفاق...