کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حفوة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حفوة
لغتنامه دهخدا
حفوة. [ ح ِ وَ ] (ع مص ) حفی . برهنه پای رفتن . برهنه پا شدن . (دهار). پای برهنه شدن . (زوزنی ).|| سوده پای گردیدن .
-
حفوة
لغتنامه دهخدا
حفوة. [ ح ُ وَ ] (ع اِمص ) برهنه پائی . پابرهنگی . || سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. حفیة.
-
واژههای همآوا
-
هفوت
لغتنامه دهخدا
هفوت . [ هََ ف ْ وَ ] (ع اِمص ) لغزش و خطا کردن . (غیاث ) : از سر هفوت و عثرت ما برخیزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مجازاً، بیهوده گویی . (غیاث از منتخب و صراح ). رجوع به هفوة شود.
-
هفوة
لغتنامه دهخدا
هفوة. [ هََ ف ْ وَ ] (ع اِ) لغزش . (منتهی الارب ). السقطة و الزلة. ج ، هفوات . گویند: الانسان کثیرالهفوات .(اقرب الموارد). || (مص ) شتافتن . || شکوخیدن . || بال زدن مرغ و پریدن و جنبیدن وی . || گرسنه شدن . (منتهی الارب ).
-
هفوت
فرهنگ فارسی معین
(هَ وَ) [ ع . ] (اِ.) لغزش ، خطا.
-
هفوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هفوة، جمع: هَفَوات] [قدیمی] hafvat لغزش؛ خطا.
-
جستوجو در متن
-
پابرهنگی
لغتنامه دهخدا
پابرهنگی . [ ب ِ رَن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حفوه . حفاوت . حفا. بی کفشی .
-
حفیة
لغتنامه دهخدا
حفیة. [ ح ِ ی َ ] (ع مص ) حفوة. برهنه پای شدن . برهنه پائی . پابرهنگی . || سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. سوده شدن پای و سپل و سم . (اقرب الموارد). رجوع به حفوة شود.
-
پای برهنگی
لغتنامه دهخدا
پای برهنگی . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حُفوَة. (منتهی الارب ).
-
حفی
لغتنامه دهخدا
حفی . [ ح َف ْی ْ ] (ع مص ) حفوة. برهنه پای رفتن . (ازاقرب الموارد). || سوده پای گردیدن . سوده شدن پای . || سوده شدن سم ستور. (زوزنی ).
-
پای برهنه
لغتنامه دهخدا
پای برهنه . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پابرهنه . پاپتی . حافی . (منتهی الارب ).- پای برهنه شدن ؛ و پای برهنه رفتن . تَنَعﱡم . (منتهی الارب ). حفوَة. (منتهی الارب ).
-
حاف
لغتنامه دهخدا
حاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفی و حِفوة. برهنه پای . || سوده پای . (منتهی الارب ). || نعت فاعلی از حِفایة و تِحْفایة. مبالغه کننده در مهربانی و نوازش و ظاهرکننده ٔ فرحت و سرور و بسیار پرسنده از حال کسی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
-
حافی
لغتنامه دهخدا
حافی . (ع ص ) نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوةً. برهنه پای . (منتهی الارب ). پابرهنه . (منتهی الارب ) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه ، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد. (جهانگشای جوینی ).آن یکی تا کعبه حافی میرودوآن یکی تا مسجد از خود می ...