کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حفاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حفاة
لغتنامه دهخدا
حفاة. [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حافی . برهنه پایان . || مبالغه کنندگان در اکرام . (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
هفات
لغتنامه دهخدا
هفات . [ هَُ ] (ع مص ) از سبکی پریدن . (منتهی الارب ). پریدن از سبکی و فرودآمدن و افتادن و خرد شدن . (اقرب الموارد). || سخن بسیار و بی اندیشه گفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پست شدن . || کم شدن چیزی . || باریک گشتن . (منتهی الارب ).
-
هفاة
لغتنامه دهخدا
هفاة. [ هََ ] (ع اِ) باران . || بارانی است شبیه باران سست پیوسته . || (ص ) گول . (منتهی الارب ): رجل هفاة؛ مرد احمق . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حافی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) پابرهنه . ج . حفاة .
-
حف ء
لغتنامه دهخدا
حف ء. [ ح َ ] (ع مص ) از بن برکندن و بر زمین انداختن . حفاه حفاً. (اقرب الموارد).
-
تک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - گیاهی است که در گندم زار روید و آن سخت تر از گیاه گندم باشد. 2 - گیاهی است که در میان آب روید و در مصر از آن کاغذ می ساختند، حفأة .
-
حافی
لغتنامه دهخدا
حافی . (ع ص ) نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوةً. برهنه پای . (منتهی الارب ). پابرهنه . (منتهی الارب ) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه ، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد. (جهانگشای جوینی ).آن یکی تا کعبه حافی میرودوآن یکی تا مسجد از خود می ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و ه...