کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حظی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
احاظی
لغتنامه دهخدا
احاظی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَحظی . جج ِ حِظی .
-
احظ
لغتنامه دهخدا
احظ. [ اَ ظِن ْ ] (ع اِ) ج ِ حِظی . بهره ها. نصیب ها.
-
احظی
لغتنامه دهخدا
احظی . [ اَ ] (ع اِ) اَحْظ. ج ِ حِظی . بهره ها. نصیب ها.
-
احاظ
لغتنامه دهخدا
احاظ. [ اَ ظِن ْ ] (ع اِ) اَحاظی . ج ِ حظّ. جج ِ حِظی . و این جمع غیرقیاسی است .
-
حظیظ
لغتنامه دهخدا
حظیظ.[ ح َ ] (ع ص ) بهره مند. (دهار). بابهره . حظی . || بادولت . (دهار). دولتی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). بابخت . بختیار. بخت مند. (منتهی الارب ). بخت ور. حظی . خداوند روزی . غنی دولتمند. (اقرب الموارد).
-
عطایا
لغتنامه دهخدا
عطایا. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عطیّه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دهشها و بخشیده شده ها. (از آنندراج ). رجوع به عطیة شود : از صلت و عطایاء او به حظی وافر و نصیبی کامل متحظی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 214).
-
اوفی
لغتنامه دهخدا
اوفی . [ اَ فا ] (ع ن تف ) وافی تر: حظی اوفی و ذوقی اوفر از زندگانی برداشته . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). حق کسی را بتمام گزارنده تر. || باوفاتر. (ناظم الاطباء).
-
غدیات
لغتنامه دهخدا
غدیات . [ غ َ دی یا ] (ع اِ) غدایا. ج ِ غَدیَّة. (اقرب الموارد) : الا لیت حظی من زیارة امیه غدیات قیظ او عشیات اشتیه .گفته اند گوینده ٔ این شعر مشتاق زیارت مادر خود بوده و خواسته است که خداوند این زیارت را در یکی از روزهای تابستان یا شبهای زمستان که ...
-
محتظی
لغتنامه دهخدا
محتظی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بهره مند و دولتی . (آنندراج ). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی . حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب ) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44).
-
مستبدع
لغتنامه دهخدا
مستبدع . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبداع . بدیعشمرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبداع شود : از نخب ادب و غرر درر... و حکم مستبدع هر یک حظی وافی و نصیبی کافی و وافر حاصل کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 280).
-
حظ
لغتنامه دهخدا
حظ. [ ح َظظ ] (ع اِ) بهره . (مهذب الاسماء) (دهار) (تفلیسی ) (صراح ) (مجمل ).بهر. نصیب . بخش . تیر. قسم . حصة. سهم . نباوة. (مهذب الاسماء). یا خاص است به بهره ٔ خیر و فضل : از گردش زمانه همه حظ و قسم توتابنده روز باد و شکفته بهار باد. مسعودسعد.نصیب تس...
-
حظیة
لغتنامه دهخدا
حظیة. [ ح َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حظی . بهره مند. دولتی . (منتهی الارب ). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد). || کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است . (اقرب ال...
-
مربی
لغتنامه دهخدا
مربی . [ م ُ رَب ْ بی ] (ع ص ) پرورنده . تربیت کننده . پرورش دهنده : مربی الفضلا محب الاتقیا. (گلستان ). یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را میگفت . (گلستان ).دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضییی به از او آسمان ندارد یاد. حافظ.|| آموزگار. استاد. ...
-
مزاعمت
لغتنامه دهخدا
مزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به اتصال محل و آن کوکب را مزاعم آن بر...
-
متحظی
لغتنامه دهخدا
متحظی . [ م ُ ت َ ح َظْ ظی ] (ع ص ) (از «ح ظو») بهره ور. (آنندراج ). بهره ور. اسم فاعل است از تحظی . (غیاث ). بختیار و نیک بخت و دولتی و محظوظ. (ناظم الاطباء) : کس بر وی سلامی نکرد که از صلت و ایادی او به حظی کامل و نصیبی وافر متحظی نگشت . (ترجمه ٔ ت...