کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حظوظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حظوظ
/hozuz/
معنی
= حظ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حظوظ
لغتنامه دهخدا
حظوظ. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حظ. (دهار). حظاء. احظ. (جمع بر غیر قیاس ). (مهذب الاسماء). حظوظة.- حظوظ خمسه ؛ (اصطلاح احکامیان از منجمین ) عبارت از خانه [ بیت ] و شرف و مثلثه و حد و وجه . و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: کما یذکر فی لفظ الایصال . فی فصل ...
-
حظوظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حَظّ] [قدیمی] hozuz = حظ
-
واژههای همآوا
-
هذوذ
لغتنامه دهخدا
هذوذ. [ هََ ] (ع ص ) برنده . (منتهی الارب ). القطاع و یقال : شفرة هذوذ؛ ای قاطعة. (اقرب الموارد).
-
حزوز
لغتنامه دهخدا
حزوز. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَزّ.
-
حزوز
لغتنامه دهخدا
حزوز. [ ح ُ ] (ع مص ) خشک شدن خرما و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
حظ
فرهنگ فارسی معین
(حَ ظّ) [ ع . ] (اِ.) بهره ، نصیب . ج . حظوظ .
-
ابتزاز
لغتنامه دهخدا
ابتزاز. [ اِت ِ ] (ع مص ) گرفتن و ربودن چیزی به ستم . نزع . انتزاع . سلب . غصب . غلبه . || کثرت حظوظ کوکبی دربرجی و در این صورت این کوکب را مبتزّعلیه گویند.
-
رعونه
لغتنامه دهخدا
رعونه . [ رُ ن َ ] (ع مص ) رَعن . (منتهی الارب ). کالیو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) بی خرد شدن . (دهار) (از اقرب الموارد). حمق . (بحر الجواهر). کمی فکر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صوفیه ) ثابت ماندن با حظوظ نفس و مقتضی طباع آن . (از...
-
رهبانیت
لغتنامه دهخدا
رهبانیت . [ رُ نی ی َ ] (ع اِمص ) زهد ترسایان که بازداشتن نفس باشد از حظوظ و لذات چنانکه نکاح نکنند و غذای لذیذ و خوب نخورند بلکه گاه برای رفع شهوت آلت تناسل را می برند. (از غیاث اللغات )(ناظم الاطباء). ورزیدن راهبی . (السامی فی الاسامی ). زاهدی ورزی...
-
منابع
لغتنامه دهخدا
منابع. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ منبع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ذوالقرنین فرمود که سواد لشکرها گرد خضرای دارالملک دایره درآورند و حصار دهند، و مزارع را آتش زدن فرمود و منابع را آب بریدن اجازت داد. (منشآت خاقانی چ محمد رو...
-
منقلع
لغتنامه دهخدا
منقلع. [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برکنده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). از بن برکنده شده . (ناظم الاطباء). برکنده . رجوع به انقلاع شود.- منقلع شدن ؛ برکنده شدن . از بن برکنده شدن : عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 25...
-
منتزع
لغتنامه دهخدا
منتزع . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) برکنده شده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنده . برکنده . از جای برکشیده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منتزع شدن ؛ برکنده شدن : عِرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگی مستأصل و متنزع شد. (مصب...
-
کدخداه
لغتنامه دهخدا
کدخداه . [ ک َ خ ُ ] (اِ مرکب ) از کده (خانه ) و خداه (رب ). (از مفاتیح العلوم خوارزمی ). کوکب مُبتَزّ بر هیلاج و آن در علم احکام نجوم دلالت بر کمیت عمر کند. (یادداشت مؤلف ). کدخدا. (فرهنگ فارسی معین ). کوکب ناظر به هیلاج به اتصال حقیقی و از آن کمیت...