کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حظر
/hazr/
معنی
۱. باز داشتن؛ منع کردن؛ بازداشتن و منع کردن کسی از چیزی.
۲. حرام کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حظر
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) منع کردن ، بازداشتن .
-
حظر
لغتنامه دهخدا
حظر. [ ح َ ] (ع مص ) حجر. (تاج المصادر بیهقی ). منع. بازداشتن . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). تحریم .حرام کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). حظرة. حظارة. بازداشتن کسی را از چیزی . مقابل اباحة و آن عملی است که در ترک آن ثواب و در فعل آن عقاب است . (ت...
-
حظر
لغتنامه دهخدا
حظر. [ ح َ ظِ ] (ع اِ) شاخ درخت هر چوب که با آن حظیره سازند. (آنندراج ). || خار تر. || (مص ) وقوع در حظر رطب ؛ افتادن در آنچه فوق طاقت است . || ایقاد در حظر رطب ؛ سخن چینی کردن . || آوردن حظر رطب ؛ آوردن بسیاری از مال مردم یا آوردن دروغ و مکروه . (من...
-
حظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hazr ۱. باز داشتن؛ منع کردن؛ بازداشتن و منع کردن کسی از چیزی.۲. حرام کردن.
-
واژههای مشابه
-
حظر التجول
دیکشنری عربی به فارسی
مقررات حکومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب , ممنوعيت رفت وآمد
-
حظر المرور
دیکشنری عربی به فارسی
ممنوعيت رفت وآمد
-
واژههای همآوا
-
حذر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجتناب، احتراز، کنارهگیری ۲. احتیاط، حزم ۳. امساک، پرهیز، دوری ۴. بیم، ترس، هراس
-
حضر
واژگان مترادف و متضاد
۱. منزل ۲. دیار، شهر، بلد ۳. محل حضور، محضر ≠ سفر
-
هزر
لغتنامه دهخدا
هزر. [ هََ ] (ع مص )به عصا سخت زدن بر پهلو و پشت کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت درخستن . || راندن و دور کردن کسی را به عصا. (منتهی الارب ). || بر زمین زدن چیزی را. || عطای بسیار دادن کسی را. || خندیدن . || شتافتن به حاجت . || گران کردن ن...
-
هزر
لغتنامه دهخدا
هزر. [ هَِ ] (ع ص ) زیان زده . (منتهی الارب ). مغبون . (اقرب الموارد). || گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد). || درشت . (منتهی الارب ). شدید. (اقرب الموارد).
-
هزر
لغتنامه دهخدا
هزر. [ هَُ زَ ] (اِخ ) موضعی که در آن قوم ثمود هلاک شدند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قبیله ای در یمن که شب خفتند وهلاک شدند، و گویند شهر هذیل است . (اقرب الموارد).
-
هذر
لغتنامه دهخدا
هذر. [ هََ ] (ع مص ) بیهوده گفتن . (منتهی الارب ). خلط کردن و گفتن آنچه را سزا نیست . (اقرب الموارد). || سخت گرم گردیدن روز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هذر
لغتنامه دهخدا
هذر. [ هََ ذَ ] (ع مص ) بیهوده و باطل شدن کلام کسی . (منتهی الارب ). بسیار شدن باطل و خطا در کلام کسی . (اقرب الموارد). || (اِ) بسیار هیچکاره و بلایه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخن بیهوده و ردی . (منتهی الارب ). هذیان . (ناظم الاطباء).