کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حضور
/hozur/
معنی
۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن؛ حاضر بودن.
۲. نزد کسی بودن.
۳. وجود و ظهور.
۴. (اسم) نزد؛ پیشگاه.
۵. (اسم) کلمۀ احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته میشود.
۶. (تصوف) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.
۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ظهور، وجود ≠ غیبت
۲. آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه
۳. جلوت ≠ خلوت
۴. تشریف
۵. روبرو، محضر، نزد
۶. جلوه، نمود
۷. توجه، تمرکز ≠ تفرقه
برابر فارسی
آمادگی، بودن، رودررویی، پیشگاه
فعل
بن گذشته: حضور پیدا کرد
بن حال: حضور پیدا کن
دیکشنری
attendance, presence, society
-
جستوجوی دقیق
-
حضور
واژگان مترادف و متضاد
۱. ظهور، وجود ≠ غیبت ۲. آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه ۳. جلوت ≠ خلوت ۴. تشریف ۵. روبرو، محضر، نزد ۶. جلوه، نمود ۷. توجه، تمرکز ≠ تفرقه
-
حضور
فرهنگ واژههای سره
آمادگی، بودن، رودررویی، پیشگاه
-
حضور
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه ، آست ان . ؛~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.
-
حضور
لغتنامه دهخدا
حضور. [ ح َ ] (اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است . (معجم البلدان ).
-
حضور
لغتنامه دهخدا
حضور.[ ح ُ ] (ع مص ) حاضر آمدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). حاضر شدن . نقیض غیبت . (آنندراج ). شهود. مشهد .- حضور بهم رسانیدن ؛ حضور داشتن .- حضور داشتن ؛ بودن در جایی . شرکت کردن در مجلسی .- حضور یافتن ؛ حاضر شدن .- ...
-
حضور
دیکشنری عربی به فارسی
توجه , مواظبت , رسيدگي , تيمار , پرستاري , خدمت , ملا زمت , حضور , حضار , همراهان , ملتزمين
-
حضور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hozur ۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن؛ حاضر بودن.۲. نزد کسی بودن.۳. وجود و ظهور.۴. (اسم) نزد؛ پیشگاه.۵. (اسم) کلمۀ احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته میشود.۶. (تصوف) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.
-
حضور
دیکشنری فارسی به عربی
حضور , وجود
-
واژههای مشابه
-
حضور داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حاضربودن، حضور یافتن، آمدن ≠ غایب بودن ۲. شرکت کردن
-
حضور یافتن
واژگان مترادف و متضاد
حاضرشدن، آمدن، شرکت کردن
-
عدم حضور
فرهنگ واژههای سره
نبود
-
بی حضور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bihozur تنگدل و افسرده.
-
امین حضور
لغتنامه دهخدا
امین حضور. [ اَ ح ُ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 2 ج 1 شود. || (اِخ ) نام سه راهی است در تهران در محل تقاطع خیابان ری و امیرکبیر (چراغ برق ) و ایران (عین الدوله ).
-
خدمت حضور
لغتنامه دهخدا
خدمت حضور. [ خ ِ م َ ت ِ ح ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) قصد از خدمتی می باشد که شخص خادم در حضور آقای خود بجا آورد نه در غیاب . (قاموس کتاب مقدس ).