کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حضن
/hezn/
معنی
۱. از زیر بغل تا تهیگاه؛ سینه.
۲. آغوش؛ بغل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حضن
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) بغل ، آغوش .
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ] (ع مص ) حضانت . در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. (منتهی الارب ). || در زیر گرفتن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). زیر بال گرفتن مرغ خایه را تا بچه آرد. در زیر بال گرفتن ماکیان چوزه و بیضه را...
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ض َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از تغلب . (الانساب ) (منتهی الارب ). || نام بطنی از قضاعة. و نسبت بدان حضنی است . (الانساب ).
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ض َ ] (اِخ ) نام کوهی است به نجد. و در مثل است : انجد من رأی حضناً. و آن بر سوی نجد واقع است و حدود نجد از همانجا آغازد. و آن مشهورترین جبال نجد باشد و گویند از آن تا تهامه یک مرحله است . رجوع به معجم البلدان شود.
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ض َ ] (ع اِ) عاج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دندان فیل . ناب فیل . پیل استخوان .
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح ِ ] (ع اِ) فروتر از زیر بغل . (مهذب الاسماء). از زیر بغل تا تهیگاه و سینه و دو بازو و آنچه مابین سینه و بازوست . (منتهی الارب ). از زیر بغل تا کشح . کنار. || آگوش . (مهذب الاسماء). آغوش . || آنچه گنجیدن تواند زیر بغل . یک بغل . || مجازاً، ک...
-
حضن
دیکشنری عربی به فارسی
دامن لباس , لبه لباس , سجاف , محيط , محل نشو ونما , اغوش , سرکشيدن , حريصانه خوردن , ليس زدن , با صدا چيزي خوردن , شلپ شلپ کردن , تاه کردن , پيچيدن
-
حضن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hezn ۱. از زیر بغل تا تهیگاه؛ سینه.۲. آغوش؛ بغل.
-
واژههای همآوا
-
حزن
واژگان مترادف و متضاد
اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت ≠ سرور
-
حزن
فرهنگ واژههای سره
اندوه
-
هزن
لغتنامه دهخدا
هزن . [ هَُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت دارای یکصد تن سکنه . محصول آن خرما است و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
حزن
فرهنگ فارسی معین
(حَ یا حُ زَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه .
-
حذن
لغتنامه دهخدا
حذن . [ ح ُ ] (ع اِ) نیفه ٔازار. || کرانه ٔ پیراهن . (منتهی الارب ).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).