کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حض
/haz[z]/
معنی
کسی را به کاری برانگیختن؛ برانگیختن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حض
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن ، تحریک کردن .
-
حض
لغتنامه دهخدا
حض . [ ح َض ض / ح ُض ض ] (ع مص ) برانگیختن . (دهار) (ترجمان عادل ). برانگیختن کسی و جز آن . برانگیختن کسی را بر جنگ کسی . حِضّیضی ̍. حُضّیی . براوژولیدن بر کاری . (زوزنی ). تحضیض . افژولیدن . || تحریض به طعام . برانگیختن کسی را بر طعام . (آنندراج ). ...
-
حض
دیکشنری عربی به فارسی
دشتان شدن , قاعده شدن , حيض شدن
-
حض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] haz[z] کسی را به کاری برانگیختن؛ برانگیختن.
-
واژههای مشابه
-
حض بصر
واژهنامه آزاد
لذت بردن از چیزی که میبینی
-
واژههای همآوا
-
حظ
واژگان مترادف و متضاد
۱. التذاذ، کیف، لذت، خوشی ۲. بهره، سهم، نصیب ۳. سعادت، کامیابی
-
هض
لغتنامه دهخدا
هض . [ هََ ض ض ] (ع مص ) شکستن چیزی را و کوفتن . (منتهی الارب ). شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). شکستن و خرد کردن . (اقرب الموارد). || شکستن ، دون هد و فوق رض . || شتاب رفتن شتر. || به روش نیکو رفتن مردم . || برآغالانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
-
هز
لغتنامه دهخدا
هز. [ هََ زز ] (ع مص ) جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
-
هذ
لغتنامه دهخدا
هذ. [ هََ ذذ ] (ع مص ) سبک بریدن . (منتهی الارب ). تند بریدن . (اقرب الموارد). || شتاب خواندن مکتوب را ویقال : یهذ القرآن و الحدیث ؛ ای یرده . (منتهی الارب ).شتاب خواندن قرآن را. || نقل کردن حدیث را. (از اقرب الموارد). || (ص ) برنده . (منتهی الارب )....
-
هذ
لغتنامه دهخدا
هذ. [ هَِ ذذ ] (ع ص ) بسیار برنده و عاصم آن را به ضم اول ضبط کرده است . (اقرب الموارد).
-
حظ
فرهنگ فارسی معین
(حَ ظّ) [ ع . ] (اِ.) بهره ، نصیب . ج . حظوظ .
-
حذ
لغتنامه دهخدا
حذ. [ ح ُذذ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَحَذّ. || ج ِ حَذّاء.
-
حذ
لغتنامه دهخدا
حذ.[ ح َذذ ] (ع مص ) بریدن از بیخ . (منتهی الارب ). بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به سرعت رفتن . || (اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: نزد عروضیان سقوط وتد مجموع از آخر جزء است و جزئی را که حذ در آن وقوع یافته اَحَذّ نامند. چنین است در «عنوان الشرف » و «...