کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حصی
/hasā/
معنی
سنگریزه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حصی
فرهنگ فارسی معین
(حَ صا) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگریزه . 2 - شمار بسیار.
-
حصی
لغتنامه دهخدا
حصی . [ ح َ صا ] (ع اِ) ج ِ حصاة. (منتهی الارب ) (دهار). سنگریزه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : شمار لختی از آن برتر از شمار حصی عداد بعضی از آن برتر ازعداد مطر. فرخی .و عدد سکان بلا فزونتر از مال و حصی . (جهانگشای جوینی ). || عدد بسیار. (منتهی الارب ...
-
حصی
لغتنامه دهخدا
حصی . [ ح َ صی ی ] (ع ص ) مرد بسیار خردمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی قدیم ) از بیماریهای کلیه و مثانه . داود ضریر انطاکی گوید: از بیماریهای کلیه و مثانه است و گاهی در زهره و سپرز نیز منعقد شود و این کمتر است . رجوع به تذکره ٔ ضریر ...
-
حصی
لغتنامه دهخدا
حصی . [ ح َص ْی ْ ] (ع مص ) زدن بسنگ ریز. || اثر کردن در چیز. (ناظم الاطباء)
-
حصی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hasā سنگریزه.
-
واژههای مشابه
-
حصی الاسفنج
لغتنامه دهخدا
حصی الاسفنج . [ ح َ صَل ْ اِ ف َ ](ع اِ مرکب ) حجرةالاسفنج . رجوع به حجرةالاسفنج شود.
-
حصی لبان
لغتنامه دهخدا
حصی لبان . [ ل ُ ] (ع اِ) عسل اللبنی . میعة سائلة. (منتهی الارب ). حسن لبه . و مولف تحفه گوید: حصی لبان بفارسی حسن لبه نامند و او صمغ ضرو یمنی است و کمکام عبارت از او. و مؤلف تذکره گوید که اکثر اهل این صناعت تحقیق ننموده اند و من بعد از مشقت بسیار ت...
-
حصی هرمسی
لغتنامه دهخدا
حصی هرمسی . [ ح َ هَِ م ِ ] (ع اِ مرکب ) عصی هرمص . حصی هرمس . حلبوب . (فهرست مخزن الادویه ). حریف الاملس . برسانیون . اربوطانون . رجوع به حلبوب شود.
-
واژههای همآوا
-
حسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. مربوطبه حس ۲. محسوس ≠ معقول
-
حسی
فرهنگ فارسی معین
(حِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) آن چه با حس ظاهری درک شود؛ مقابل عقلی .
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح َ ] (ع اِ) غرفه . مشت . آنچه مردم هر دو دست را به آن بلند گردانند. ج ، حثیات . (منتهی الارب ).
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح َ ثا ] (ع اِ) خاک پاشیده . || پوستهای خرما. || کاه . || کاه باریک و کاه ریزه یا کاهی که دانه از آن جدا کرده باشند. (منتهی الارب ).
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح َث ْی ْ ] (ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک . خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک . (منتهی الارب ). نشستن خاک . || عطای اندک دادن . (زوزنی ).