کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تحصید
لغتنامه دهخدا
تحصید. [ ت َ ] (ع مص ) مبالغت کردن حَصْد. (تاج المصادر بیهقی ).
-
حزد
لغتنامه دهخدا
حزد. [ ح َ ] (ع مص ) منع. || قصد. || لغتی است در حصد. (منتهی الارب ).
-
حَصِيدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
دروکردني - درو شده - بريده شده (از "حصد"به معناي بريدن و درو کردن زراعت. زراعت درو شده را نیز حصيد ميگويند)
-
حاصد
لغتنامه دهخدا
حاصد. [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَصد و حَصاد [ ح َ / ح ِ ] . درونده . دروکننده . دروگر. (منتهی الارب ). || قطعکننده . ج ، حصده و حصاد. (منتهی الارب ).
-
مواطا
لغتنامه دهخدا
مواطا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مواطاة. مواطات . وطاء. مواطاة. سازش . موافقت . سازواری . سازگاری . قرارداد. قول وقرار. ساخت و پاخت . باهم ساختگی : کس را شبهت نماند که گریختن از سمرقند از سر مواطایی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغتن...
-
طرد
لغتنامه دهخدا
طرد. [ طَ ] (ع مص ) آمدن قوم را و درگذشتن از ایشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || راندن . دور کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). و استعمالش اکثر در گریزانیدن هوام باشد مانند مگس و زنبور و موش و پشه و مار. (آنندراج ). || ن...
-
حصاد
لغتنامه دهخدا
حصاد. [ح َ / ح ِ ] (ع مص ) درودن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل بن علی ). درویدن . بدرودن . بدرویدن . درو. درود. دارا. درو کردن . درودن به دهن . حصد. احتصاد. مقابل زرع . بریدن کشت با داس : پس چو تن باشد جهاد و اعتقادجان این کشتن ...
-
درویدن
لغتنامه دهخدا
درویدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درودن . (آنندراج ). درو کردن غله و علف و جز آن . (ناظم الاطباء). حصد. حصاد. بدرودن . بدرویدن . حصاد کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درودن شود : ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترابرگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی ....
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله ٔ رسیده و یا نیم رس با داس . (ناظم الاطباء). درودن . این کلمه با شدن و کردن صرف شود. حصد. صرام . دارا...
-
درودن
لغتنامه دهخدا
درودن . [ دُ دَ ] (مص ) درو کردن و بریدن غله .(برهان ). زراعت قطع کردن . (از آنندراج ). کشت غله ٔ رسیده بریدن . (شرفنامه ٔ منیری ). درو کردن و درویدن و بریدن غله . (ناظم الاطباء). بریدن کشت با داس . حصاد کردن . درویدن . بدرودن . بدرویدن . دروش . درو....
-
ز
لغتنامه دهخدا
ز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و مائیه و حر...
-
طغرل بیک
لغتنامه دهخدا
طغرل بیک . [ طُ رِ / رُ ب َ ] (اِخ ) (طغرل اول ) محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ، ملقب به رکن الدین و الدوله ، المکنی به ابوطالب (429 تا 455 هَ . ق .). درراحةالصدور آورده که : در شهور سنه ٔ اربع و عشرین و اربعمائة سلطنت آغاز کرد و سیر حمیده ٔ ملوک پ...