کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حصد
/hasd/
معنی
درو کردن؛ درویدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حصد
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درو کردن محصول . 2 - (اِ.) درو.
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ] (ع مص ) درودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان عادل ) (دهار). حصاد. درودن کشت را بداس . درودن زراعت . (آنندراج ). درویدن . درو.درود. بدرودن . بدرویدن . حَرد. || رفع. قطع : امیر ابوالمظفر به طرد سواد و حصد فسادایشان قیام نمود. (ترج...
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص َ ] (ع مص ) سخت تافته شدن رسن . (تاج المصادر بیهقی ). و در زره سخت و محکم تافته شدن و استحکام صناعت آن . || استوار کردن . (غیاث ). محکم کردن . || خشک شدن گیاه .
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع اِ) گیاهی است . || گیاه خشک . || ریزه کاری در تارها و رسنهای زره .
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) حصید. استوار. (مهذب الاسماء).- حبل حصد ؛ رسن محکم تافته . || دروده . ج ، حصاد.- زرع حصد ؛ کشت دروده .
-
حصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hasd درو کردن؛ درویدن.
-
واژههای همآوا
-
حسد
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارشک، حسادت، رشک ۲. بخل، ۳. غیرت
-
حسد
فرهنگ واژههای سره
رشک، رشک ورز
-
هسد
لغتنامه دهخدا
هسد. [ هََ س َ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اسد شود. || (ص ) مرد دلیر. ج ، هساد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هساد شود.
-
حسد
فرهنگ فارسی معین
(حَ سَ) [ ع . ] (مص ل .) رشک بردن .
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح َ س َ ] (ع مص ) بدخواهی . (دهار) (محمودبن عمر ربنجنی ). بد خواستن . (زوزنی ). رشگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). غیرت . بد خواستن برای کسی . (ترجمان عادل ). زوال نعمت کسی را تمنی کردن . تمنی زوال نعمت از دیگری . (تعریفات جرجانی ). خواهش زوال نعمت دیگ...
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ حسود.
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسد.
-
حسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hasad ۱. = 〈 حسد بردن۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] مایۀ حسادت.〈 حسد بردن: (مصدر لازم) به مال و مقام کسی حسودی کردن و زوال آن را خواستن؛ حسادت.