کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حصاری
معنی
(حِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - زندانی ، محصور. 2 - منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حصاری
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - زندانی ، محصور. 2 - منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند.
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (اِ) لحنی از الحان موسیقی : در آن پرده که خوانندش حصاری چنین بکری برآورد از عماری . نظامی .رجوع به حصار و حصارک بدل شود.
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (اِخ ) یوسف بن شیخ بابا خلیل حصاری . رجوع به یوسف ... شود.
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) محصور. محاصره شده . بحصارپناهیده . متحصن . حصارگرفته : حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست . فردوسی .گریزان بشد فیلفوس و سپاه یکی را نبد ترک و ...
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر حصار ترکستان : غلامان حصاری . ریدکان حصاری . ترکان حصاری : بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت جام تو از باده ٔ روشن چنان چون سلسبیل . فرخی .گفتم چو بگرد سمنت سنبل کاری دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری . فرخی (دیوان...
-
واژههای مشابه
-
کلب حصاری
لغتنامه دهخدا
کلب حصاری . [ ک َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قروه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کوزل حصاری
لغتنامه دهخدا
کوزل حصاری . [ ک ُ زَ ح ِ ] (اِخ ) شیخ مصطفی بن محمدبن مصطفی . از خدمتگزاران نقشبندیه است . او راست : 1- حلیةالناجی ، و آن حاشیه ای است بر شرح صغیر ابراهیم الحلبی . 2- شرح الحقایق من الاصول لابی الخادمی . این کتاب به سال 1246 هَ . ق . پایان یافت . (ا...
-
حصاری شدن
لغتنامه دهخدا
حصاری شدن . [ ح ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تحصن : به عموریه در حصاری شدندوز ایشان بسی زینهاری شدند. فردوسی .حصاری شدنبات اندر نشاپور.محمدعلی امین (از آنندراج ).
-
چراغ حصاری
لغتنامه دهخدا
چراغ حصاری . [ چ ِ ح ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سجاسرورد، بخش قیدار شهرستان زنجان که در 17هزارگزی شمال باختری قیدار و یک هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، بنشن ، انگور و قلمستا...
-
خان حصاری
لغتنامه دهخدا
خان حصاری . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشخوز بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 45 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ رزن و 1 هزارگزی شمال راه عمومی فامنین به نوبران . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب هوای معتدل ولی مالاریایی . دارای 162 تن سکنه است که شیع...
-
حسین حصاری
لغتنامه دهخدا
حسین حصاری . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن مصطفی رومی . او راست : کشف الکروب که در 1205 هَ . ق . تألیف کرده است . (هدیة العارفین ج 1 ص 327).
-
خواجه حصاری
لغتنامه دهخدا
خواجه حصاری . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ح َ / ح ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش رزن شهرستان همدان . هوای آن سرد و آب آن از قنات ، محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
مین باشی حصاری
لغتنامه دهخدا
مین باشی حصاری . [ میم ْ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 44 کیلومتری جنوب غربی قره آغاج . کوهستانی و آب و هوایش معتدل . سکنه ٔآن بالغ بر 150 تن است . آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات ، نخود و بزرک . شغل اهالی...
-
حسن قره حصاری
لغتنامه دهخدا
حسن قره حصاری . [ ح َ س َ ن ِ ق َ رَ ح َ ] (اِخ ) ابن حسین رومی حنفی . او راست : «شامل اللغة» که در 947 هَ . ق . تألیف کرده است . (هدیة العارفین ج 1 ص 290).