کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حشره کش 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ران حشره
دیکشنری فارسی به عربی
عظم الفخذ
-
حشره کشی
دیکشنری فارسی به عربی
مبيد الحشرات
-
entomophilous
گیاه حشرهدوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] گیاهی که گردهافشانی و تلقیح گل در آن بهکمک حشراتی انجام میشود که از گلی به گل دیگر میروند
-
insecticidal cake
قرص حشرهکُش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] حشرهکُش جامدی به شکل قرص که حشرات براثر گازی که از آن متصاعد میشود از بین میروند
-
insecticide resistance
مقاومت به حشرهکُش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] پایداری حشره یا برخی موجودات دیگر در برابر حشرهکُش
-
forest entomology
حشرهشناسی جنگل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] شاخهای از جنگلداری که به روابط متقابل حشرات و درختان اختصاص دارد
-
insecticidal
حشرهکش 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ویژگی مادهای شیمیایی که از آن برای از بین بردن حشرات استفاده میشود
-
entomophily
حشرهگردهافشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] گردهافشانی توسط حشرات
-
insecticidal smoke
دود حشرهکُش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گاز حاصل از تصعید حشرهکش جامد
-
حشره دو بال
دیکشنری فارسی به عربی
بعوضة
-
حشره شب تاب
دیکشنری فارسی به عربی
يراع
-
هرگونه حشره جهنده
دیکشنری فارسی به عربی
نطاط
-
جستوجو در متن
-
کنه
واژهنامه آزاد
کَنِه ( kane): در معنای علمی و بیولوژیک: کَنه ها از جانوران کوچک انگلی هستند. کنه ها بندپا هستند و از نظر علمی به دو گروه کنه های حیوانی یا Ticks و سایر کنه ها یا MItes تقسیم می شوند که گروه اخیر را برخی هیره می نامند. در باور عامه نام کنه فقط به کن...
-
ملخ
لغتنامه دهخدا
ملخ . [ م َ ل َ ] (اِ) ترجمه ٔ جراد . (آنندراج ). معروف است ، به عربی جراد گویند. (انجمن آرا). جانورکی بال دار که گاه خسارت و زیان بسیار وارد می آورد و کشت و زرع را به طوری نابود می کند که مورث قحط و غلا می شود. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مذخه » . در...
-
مگس
لغتنامه دهخدا
مگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، ...