کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حسک
/hasak/
معنی
۱. (زیستشناسی) = خارخسک
۲. خارهای فلزی سهگوشهای که هنگام جنگ در سر راه دشمن میریختند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 60 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو آثار به چال چناره کوهستانی و گرمسیر است . 178 تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارسی و لری دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آ...
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || عداوت کردن . کینه گرفتن . (زوزنی ). کینه ور شدن . کینه . دشمنی . || حسک دابة؛ جو یا علف خوردن ستور. || کینه ٔ سخت اندر دل . (مهذب الاسماء). کینه ٔ سخت در دل گرفتن . کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (معرب ، اِ) (معرب از خسک فارسی ).بستیناج . خسک . خارخسک . (بحرالجواهر). خار مغیلان . (صراح ). ضرس العجوز. شکوهه . (حبیش تفلیسی ). خنجک . خار. شکوهج . مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج . شکوهنج . هروا. خار سه گوشه . (مهذب الاسماء)....
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س ِ ] (ع ص ) نعت است . کینه ور. دشمندار. || خشمگین .
-
حسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hasak ۱. (زیستشناسی) = خارخسک۲. خارهای فلزی سهگوشهای که هنگام جنگ در سر راه دشمن میریختند.
-
واژههای همآوا
-
هسک
لغتنامه دهخدا
هسک . [ هََ س َ ] (اِ) غله برافشان را گویند، و آن آلتی باشد که به آن غله به باد دهند تا از کاه جدا شود. (برهان ) (جهانگیری ). رشیدی هسد با دال ضبط کرده . سروری نویسد: هسک به وزن نمک ، همان هید که مرقوم شد یعنی چیزی که غله را بدان به باد دهند تا کاه ا...
-
هسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hasak چهارشاخ که با آن خرمن کوبیده را به باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هید؛ افشون؛ انگشته؛ چک.
-
جستوجو در متن
-
عرطب
لغتنامه دهخدا
عرطب . [ ] (ع اِ) حَسَک است که به هندوی کوکهرو نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). رجوع به حسک شود.
-
ضرس العجوز
لغتنامه دهخدا
ضرس العجوز. [ ض ِ سُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) سعدان . حَسک . حسک است ، و گویند خار سعدان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خَسک . (اختیارات بدیعی ). شوک السعدان را نامند، و گویند حسک است . (فهرست مخزن الادویه ). ضریر انطاکی در تذکره گوید:ضرس العجوز حسک است نه...
-
طرمولس
لغتنامه دهخدا
طرمولس . [ ] (معرب ، اِ) حسک است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به طرمولوس شود.
-
طرمولوس
لغتنامه دهخدا
طرمولوس . [ ] (معرب ، اِ) حسک است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به طرمولس شود.
-
قوطی
لغتنامه دهخدا
قوطی . [ ] (معرب ، اِ) طریفلون است که به عربی حسک نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
حمص الامیر
لغتنامه دهخدا
حمص الامیر. [ ] (ع اِ مرکب ) بمغربی حسک است . (فهرست مخزن الادویه ).