کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسن مطلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اوزون حسن
لغتنامه دهخدا
اوزون حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) (حسن دراز) امیرحسین بیگ مکنی به ابوالنصر. متوفی بسال 882 هَ. ق . پادشاه (857-882)، از امرای معروف به آق قوینلو پسر علی بیگ ترکمان . وی در 857 هَ. ق . در قلعه ٔ آمد بجای برادر خویش جهانگیر ترکمان به امارت نشست . در 861 ه...
-
پشت حسن
لغتنامه دهخدا
پشت حسن . [ پ ُ ح َ س َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت و پهلوی میان زیرده و کورابجیر در 259 هزارگزی طهران .
-
حسن آقائی
لغتنامه دهخدا
حسن آقائی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن اسماعیل حسینی آقائی متخلص به «فانی » او راست : توفیقات الهیه . (ذریعه ج 4 ص 500).
-
حسن آمدی
لغتنامه دهخدا
حسن آمدی . [ ح َ س َ ن ِم ِ ] (اِخ ) ابن بشربن بحر، مکنی به ابوالقاسم ادیب کاتب . درگذشته ٔ 371 هَ . ق . او راست : «تبیین غلط قدامة» در نقدالشعر و جز آن . (هدیةالعارفین ج 1 ص 271).
-
حسن آهی
لغتنامه دهخدا
حسن آهی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن سیدی خواجه نیکبولی از ساحل طونه ، متخلص به آهی درگذشته ٔ 923 هَ . ق . او راست : حسن و دل ، به ترکی و خسروو شیرین و جز آن . (هدیة العارفین ج 1 ص 289 - 290).
-
حسن ابتداء
لغتنامه دهخدا
حسن ابتداء. [ ح ُ ن ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی آرد: اهل بیان گفته اند که متکلم خواه شاعر باشد و خواه کاتب ، سزاوار است که در سه موضع از سخن خود طریق تأنق پوید تا از حیث الفاظ گواراترین الفاظ و از حیث سبک نیکوترین سبکها، و از حیث معنی...
-
حسن ابح
لغتنامه دهخدا
حسن ابح . [ ح َ س َ ن ِ اَ ب َ ح ح ] (اِخ ) ابن ابراهیم بغدادی مشهور به أبح ریاضی دان زمان مأمون عباسی بود و به سال 230 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الاختیارات » و «المطر» و «الموالید». (هدیة العارفین ج 1 ص 266).
-
حسن ابدال
لغتنامه دهخدا
حسن ابدال . [ ح َ س َ ن ِاَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 12هزارگزی گل تپه و نه هزارگزی به آخر شوسه ٔ همدان - بیجار. کوهستانی و سردسیر است . 250تن سکنه ٔ شیعه ٔ ترکی و فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و چشمه ها و محص...
-
حسن ابی
لغتنامه دهخدا
حسن ابی . [ ح َ س َ اَ ] (اِخ ) الشیخ حسن احمد قاسم الابی ، قاضی محاکم شرعی در مصر. او راست : «انسان عین البیان » که شرح منظومه ای است در بیان . از محمدبک فهمی الرشیدی چ مصر سال 1895 م .
-
حسن ابیوردی
لغتنامه دهخدا
حسن ابیوردی . [ ح َ س َ ن ِ اَ وَ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد، ملقب به حسام الدین شافعی . شاگرد تفتازانی بود و در مکه میزیست و در 816 هَ . ق . درگذشت . او راست : حاشیه بر شرح مطالعالانوار و جز آن که در هدیةالعارفین (ج 1 ص 287) آمده است .
-
حسن احمد
لغتنامه دهخدا
حسن احمد. [ ح َ س َ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالغفار. رجوع به ابوعلی فارسی شود.
-
حسن اختیار
لغتنامه دهخدا
حسن اختیار. [ ح َ س َ ن ِ اِ ] (اِخ ) رجوع به حسن اختیارالدین شود.
-
حسن اختیارالدین
لغتنامه دهخدا
حسن اختیارالدین . [ ح َ س َ ن ِ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) ابن قاضی غیاث الدین تربتی بود و به وفور کمالات از دیگر قضات ممتاز. از محولات به هرات آمده و پس از تحصیل به نوشتن فتوی و صکوک سجلات پرداخت ، و سپس قاضی هرات شد و در 920 هَ . ق .درگذشت او راست : «...
-
حسن ادا
لغتنامه دهخدا
حسن ادا. [ ح ُ ن ِ اَ ] (اِخ ) (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) درست انجام دادن . رجوع به ترکیبات حسن شود.
-
حسن اداره
لغتنامه دهخدا
حسن اداره . [ ح ُ ن ِاِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درست اداره کردن .