کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسرت و اندوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسرت و اندوه
فرهنگ گنجواژه
غم و حسرت.
-
واژههای مشابه
-
حسرت کُش، حسرت کُش کردن
لهجه و گویش تهرانی
کسی را حسرت دادن
-
حسرت بردن
واژگان مترادف و متضاد
آرزوداشتن، حسرت آوردن، غبطه خوردن، رشکبردن
-
حسرت کشیدن
واژگان مترادف و متضاد
تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
-
آب حسرت
فرهنگ واژههای سره
آب رسانه
-
آب حسرت
فرهنگ فارسی معین
(بِ حَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اشک ، سرشک .
-
پیاز حسرت
لغتنامه دهخدا
پیاز حسرت . [ زِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل حسرت . پیاز سگ .
-
حسرت آوردن
لغتنامه دهخدا
حسرت آوردن . [ ح َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن . حسرت کشیدن : بر گذشته حسرت آوردن خطاست .مولوی .
-
حسرت بدل
لغتنامه دهخدا
حسرت بدل . [ ح َ رَ ب ِ دِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آنکه دیری آرزوی چیزی داشته است : حسرت بدلم کچل خدیجه .
-
حسرت ریختن
لغتنامه دهخدا
حسرت ریختن . [ ح َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) حسرت کشیدن : زند جوش خوناب دل در جگرز دل حسرت چند ریزم به در. ظهوری (از آنندراج ).آرزویی در گره بستم دُر یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم .بیدل (از آنندراج ).
-
حسرت کردن
لغتنامه دهخدا
حسرت کردن . [ ح َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت کشیدن . حسرت خوردن : بر حال گذشته ٔما هرگز نکنی حسرت امید به الطافش آینده همی دارم .خاقانی .
-
حسرت کش
لغتنامه دهخدا
حسرت کش . [ ح َ رَ ک َ ] (نف مرکب ) آرزومند. خواهنده : کینه میورزند با حسرت کشان دوره گردبخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا. میرزا سلیمان حسابی اصفهانی .ای سوز عشق فارغم از قید هوش سازحسرت کش بهار مکن در خزان مرا. دانش (از آنندراج ).تمنا ساخت این کار از ...
-
حسرت کشیدن
لغتنامه دهخدا
حسرت کشیدن .[ ح َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن : نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش .فطرت (از آنندراج ).
-
حسرت آباد
لغتنامه دهخدا
حسرت آباد. [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) جائی که جز حسرت در آن حاصل نشود. حسرتکده . حسرت خانه . آرمان خانه . || کنایت از دنیای فانی : گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی نه در خرابه ٔ دنیا که حسرت آباد است .سعدی .