کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسرت و آرزو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسرت بین
لغتنامه دهخدا
حسرت بین . [ ح َ رَ ] (نف مرکب ) حسرت کش : زمانی چشم حسرت بین بخفتی گرش سیلاب خون باز ایستادی .سعدی .
-
حسرت خوار
لغتنامه دهخدا
حسرت خوار. [ ح َ رَ خوا / خا ] (نف مرکب ) حسرت خور. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
حسرت خور
لغتنامه دهخدا
حسرت خور. [ ح َ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) حسرت خوار. حسرت خورنده . ملهوف . (منتهی الارب ).
-
حسرت سرا
لغتنامه دهخدا
حسرت سرا.[ ح َ رَ س َ ] (اِ مرکب ) حسرت زار. دنیا. آرمان سرا.
-
حسرت فروش
لغتنامه دهخدا
حسرت فروش . [ ح َ رَ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که چگونگی او موجب حسرت دیگران شود : در گلستانی که من آهی کشم تا روز حشرسرو را حسرت فروش جلوه ٔ شبنم کنم .بیدل (از آنندراج ).
-
حسرت کده
لغتنامه دهخدا
حسرت کده . [ ح َ رَ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) حسرت سرا. حسرت آباد. حسرت خانه . آرمان خانه . جائی که جز حسرت در آن نباشد : از ناله ٔ عاشقانه ٔ من حسرت کده گشت خانه ٔ من . فیاضی (از آنندراج ).|| کنایت از دنیای فانی .
-
حسرت الملوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [منسوخ] hasratolmoluk = جغوربغور
-
حسرت بردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسف
-
حسرت الملوک
لهجه و گویش تهرانی
خوراک جگر،جغور بغور
-
نگاه حسرت امیز کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اشمت
-
حسرت به دل
لهجه و گویش تهرانی
کسی که خیلی حسرت دیگران را میخورد.
-
حسرت می خورند
واژهنامه آزاد
غم می خورند
-
جستوجو در متن
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران خرد باد جفت نگه کن که ما از کجا رفته ایم...
-
اروند
فرهنگ فارسی معین
(اَ وَ) (اِ.) 1 - شأن و شوکت . 2 - حسرت ، آرزو.
-
کاشکی
فرهنگ فارسی معین
(ق .) از ادات تمنی است و دال بر تأسف و افسوس و آرزو و حسرت دارد.