کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسب واقعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسب واقعه
لغتنامه دهخدا
حسب واقعه . [ ح َ ب ِ ق ِ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جریان و گزارش واقعه و حادثه : یکی ازمتعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید. (گلستان ).
-
واژههای مشابه
-
حَسِبَ
فرهنگ واژگان قرآن
پنداشت
-
حسب الامر
فرهنگ واژههای سره
به دستور، به فرمایش، بر اساس فرمایش
-
حسب ا
لغتنامه دهخدا
حسب ا. [ ح َ بُل ْ لاه ] (اِخ ) شیخ محمدبن سلیمان مکی شافعی از دانشمندان سده ٔ سیزدهم هجری . اوراست : حاشیه بر مناسک الحج خطیب شربینی که همراه خودمناسک در بولاق به سال 1293 هَ . ق . و نیز در 1310 هَ . ق . در 114 ص چاپ شده است . و نیز او راست : «الریا...
-
حسب حالت
لغتنامه دهخدا
حسب حالت . [ ح َ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسب حال . رجوع به حسب حال شود : زین جنس یکی نه بلکه صد بیش میگفت به حسب حالت خویش .نظامی .
-
حسب حال
لغتنامه دهخدا
حسب حال . [ ح َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وقایعروز. حوادث جاریة. احوال کنونی . حسب حالت . || شعری که شاعر در وقایع حاضره گوید : یکی ترانه درانداز حسب حال که هست خدایگان را فردا نشاط سنگ انداز. مختاری .امروز یاد خواهم کردن زحسب حال یک داستان که د...
-
حسب دار
لغتنامه دهخدا
حسب دار. [ ح َ س َ ] (نف مرکب ) صاحب حسب . دارای حسب و شرافت .
-
حسب المحکمة
دیکشنری عربی به فارسی
بنا به رأي دادگاه
-
حسب الحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹حسبحال› [قدیمی] hasbolhāl ۱. مطابق حال و وقایع روز.۲. (ادبی) شعری که شاعر در بیان اوضاع و احوال بگوید؛ حَسْبِ حالت.
-
بر حسب
دیکشنری فارسی به عربی
في
-
حسب الشرط
واژهنامه آزاد
با شرط ، با این شرط ، با شرط اینکه
-
حسب حال
واژهنامه آزاد
زندگینامه
-
حسب الامر
واژهنامه آزاد
به دستور، به فرموده، به فرمان
-
علی حسب مراتبهم
لغتنامه دهخدا
علی حسب مراتبهم . [ ع َ لا ح َ س َ ب ِ م َ ت ِ ب ِ هَِ ] (ع ق مرکب ) بنابر درجه و رتبه و شأن ایشان . موافق شأن ایشان . (از ناظم الاطباء). بر پایه ٔ مرتبت آنان .