کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حساس
/hassās/
معنی
۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت میشود.
۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکسالعمل نشان میدهد.
٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.
٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. احساساتی
۲. دلنازک، رقیقالقلب، زودرنج، سریعالتاثر، نازکدل ≠ بیتفاوت، غیرحساس
۳. خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه
۴. آلرژیک
برابر فارسی
دلنازک، زودرنج، زودکنش
دیکشنری
acute, decisive, delicate, fine, huffy, nice, patho-, responsive, sensible, sensitive, subtle, tender, thin-skinned, ticklish, vulnerable
-
جستوجوی دقیق
-
حساس
واژگان مترادف و متضاد
۱. احساساتی ۲. دلنازک، رقیقالقلب، زودرنج، سریعالتاثر، نازکدل ≠ بیتفاوت، غیرحساس ۳. خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه ۴. آلرژیک
-
حساس
فرهنگ واژههای سره
دلنازک، زودرنج، زودکنش
-
حساس
فرهنگ فارسی معین
(حَ سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - حس کننده ، دریابنده . 2 - کسی که موضوعی را زود درک کند. 3 - در فارسی : زود رنج .
-
حساس
لغتنامه دهخدا
حساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
-
حساس
لغتنامه دهخدا
حساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و 202 شود.
-
حساس
لغتنامه دهخدا
حساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.
-
حساس
دیکشنری عربی به فارسی
ظريف , خوشمزه , لطيف , نازک بين , حساس , نفوذ پذير , داراي حساسيت , غلغلکي , زود رنج , نازک نارنجي , دل نازک
-
حساس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hassās ۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت میشود.۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکسالعمل نشان میدهد.٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.
-
حساس
دیکشنری فارسی به عربی
حاد , حساس , حي , عرض , متانق , متيقظ
-
واژههای مشابه
-
گل حساس
لغتنامه دهخدا
گل حساس . [ گ ُ ل ِ ح َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از دسته ٔ گل ابریشم هاست که برگهای آن در موقع لمس کاملا" محسوس است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 222 و گل ابریشم شود.
-
sensitive species
گونۀ حساس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] گونهای که بنا بر ردهبندی مراجع رسمی یا نهادهای مدیریتی مربوط در فهرست گونههای درتهدید یا درخطر قرار دارد
-
sensitization 1
حساسسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] 1. نوعی یادگیری که مبتنی بر تداعی نیست و در آن موجود زنده به دنبال تحریک بسیار شدید یا دردناک وادار به پاسخ میشود 2. تأثیر فزایندۀ یک محرک فراخوان (eliciting stimulus) در پی ارائۀ مکرر آن
-
روح حساس
لغتنامه دهخدا
روح حساس . [ ح ِ ح َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقول غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را بوسیله ٔ حواس پنجگانه تلقی میکند و گویی این اصل و اول روح حیوانی است زیرا حیوانیت حیوان بدان است و بچه ٔ شیرخواره نیز آن را...
-
غیر حساس
دیکشنری فارسی به عربی
عديم الحس