کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حساد
/hossād/
معنی
= حاسد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حساد
فرهنگ فارسی معین
(حُ سّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاسد. بد - خواهان ، بداندیشان .
-
حساد
لغتنامه دهخدا
حساد. [ح ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاسد. (غیاث ). ج ِ حسود. (دهار). حاسدان . حسودان . رشگنان . حسدورزان : حساد تو را در دل و در پشت شکست است جز پشت و دل حاسد مپسند شکسته . سوزنی .نظام کارها گسسته شد و شماتت حساد وتجاسر اضداد به اظهار رسید. (ترجمه ٔ تا...
-
حساد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حاسد] [قدیمی] hossād = حاسد
-
واژههای همآوا
-
هساد
لغتنامه دهخدا
هساد. [ هَِ] (ع اِ) ج ِ هَسَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حصاد
فرهنگ فارسی معین
(حَ یا حِ) [ ع . ] (مص م .) درو کردن .
-
حصاد
لغتنامه دهخدا
حصاد. [ ح َ ] (ع اِ) درو. هنگام درو.
-
حصاد
لغتنامه دهخدا
حصاد. [ ح َص ْ صا ] (ع ص ) حاصد. دروگر. لغت مبالغه از حصاد. دروگر. (مهذب الاسماء). درودگر.
-
حصاد
لغتنامه دهخدا
حصاد. [ ح ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاصد. حصدة. دروگران . درودگران .
-
حصاد
لغتنامه دهخدا
حصاد. [ح َ / ح ِ ] (ع مص ) درودن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل بن علی ). درویدن . بدرودن . بدرویدن . درو. درود. دارا. درو کردن . درودن به دهن . حصد. احتصاد. مقابل زرع . بریدن کشت با داس : پس چو تن باشد جهاد و اعتقادجان این کشتن ...
-
حصاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ha(e)sād ۱. درو کردن.۲. (اسم) هنگام درو.
-
حصاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hassād دروکننده.
-
جستوجو در متن
-
نمایم
لغتنامه دهخدا
نمایم . [ ن َ ی ِ ] (ع اِ) نمائم . ج ِ نمیمة. رجوع به نمیمة شود : به نمایم اضداد و مکاید حساد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357).
-
زاهل
لغتنامه دهخدا
زاهل . [ هَِ ] (ع ص ) اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. (المنجد). || مجازاً غافل : و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل . (جهانگشای جوینی ). || زاهل العقل ؛ مجازاً، ابله . آنکه کار از روی عقل نکند. || ثابت دل . مطمئن القلب . (اقرب المو...