کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حساب کردن
مترادف و متضاد
۱. شماره کردن
۲. شمردن، محاسبه کردن
۳. سنجیدن
۴. برآورد کردن
۵. شمارش، محاسبه
۶. محسوبداشتن
۷. خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن
برابر فارسی
همارنیدن
دیکشنری
calculate, compute, count, figure, reckon
-
جستوجوی دقیق
-
حساب کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شماره کردن ۲. شمردن، محاسبه کردن ۳. سنجیدن ۴. برآورد کردن ۵. شمارش، محاسبه ۶. محسوبداشتن ۷. خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن
-
حساب کردن
فرهنگ واژههای سره
همارنیدن
-
حساب کردن
لغتنامه دهخدا
حساب کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاسبت حساب : آنگهت ای پسر ندارد سودبا تن خویش کرد جنگ و حساب . ناصرخسرو.با تن خود حساب خویش بکن گر مقری به روز حشر و حساب . ناصرخسرو.گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنندتو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز. خاقانی .منکه ...
-
حساب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احسب , حساب
-
حساب کردن
واژهنامه آزاد
آماردن.
-
واژههای مشابه
-
حِسَابِ
فرهنگ واژگان قرآن
حساب - حساب رسي
-
کج حساب
لغتنامه دهخدا
کج حساب . [ ک َ ح ِ ] (ص مرکب )بدمعامله . بدحساب . (فرهنگ فارسی معین ) : کج حساب آنچه به ابرام برد از دگرست کام هرگز نگرفته ست چو ماهی قلاب .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
account executive, AE 2
متصدی حساب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نامی برای فروشندهای که حسابی را در اختیار مشتری قرار میدهد
-
accounting management
مدیریت حساب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] مجموعهای از کارکردها در مدیریت شبکه که امکان اندازهگیری میزان استفاده از خدمات شبکه و هزینۀ آن را فراهم میکند
-
account code
کد حساب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] کدی که به یک مشتری یا پروژه یا واحد یا شعبه برای ردگیری هزینه و صورتحساب اختصاص مییابد
-
حساب بردن
فرهنگ واژههای سره
ترسیدن
-
حساب شده
فرهنگ واژههای سره
سنجیده
-
بی حساب
فرهنگ واژههای سره
بیشمار، بی اندازه
-
صورت حساب
لغتنامه دهخدا
صورت حساب . [ رَ ت ِ ح ِ / رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ورقه ای که حساب کسی را در آن نویسند. کاغذی یا طوماری که ارقام بدهکاری و بستانکاری در آن ثبت شده . سیاهه .