کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساب و کتاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حساب برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) قیاس کردن .
-
حساب رس
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که کارش رسیدگی به حساب های یک مؤسسه یا دفترهای حسابداری آن است .
-
حساب سازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِمص .) تنظیم کردن صورت حساب های غیرواقعی .
-
حق حساب
فرهنگ فارسی معین
( قُِ حِ) [ ع . ] (اِمر.) باج ، رشوه .
-
خرده حساب
فرهنگ فارسی معین
( ~. حِ) (اِمر.) 1 - بدهکاری یا بستانکاری اندک . 2 - (کن .) کینه یا دشمنی شخصی .
-
ذی حساب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِمر.)1 - صاحب حساب . 2 - نمایندة وزارت دارایی در یک مؤسسة دولتی .
-
صورت حساب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . حِ) [ ازع . ] (اِمر.) نوشته ای که در آن بهای کالا یا خدمات خریداری شده ثبت شده است .
-
ابن حساب
لغتنامه دهخدا
ابن حساب . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
حساب اعشاری
لغتنامه دهخدا
حساب اعشاری . [ ح ِ ب ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اعشاری شود.
-
حساب بازکردن
لغتنامه دهخدا
حساب بازکردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حساب جاری مخصوص شخصی در بانک قرار دادن . || با کسی قرار معامله ٔ دائمی گذاردن .
-
حساب بستن
لغتنامه دهخدا
حساب بستن .[ ح ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن حساب جاری . بستن حساب جاری یا حساب پس انداز در بانک . (اصطلاح بانکی ).
-
حساب تراشیدن
لغتنامه دهخدا
حساب تراشیدن . [ح ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) حساب ساختن . حساب سازی کردن .
-
حساب تفاضلی
لغتنامه دهخدا
حساب تفاضلی . [ ح ِ ب ِ ت َ ض ُ ] (ترکیب وصفی ) رجوع به تفاضلی شود.
-
حساب دادن
لغتنامه دهخدا
حساب دادن . [ ح ِ دَ ] (مص مرکب ) پس دادن حساب . حساب پس دادن . حساب کردن : اگرچه دورم از آن بزم میتوانم دادحساب خنده ٔ گل با شمار گریه ٔ شمع. صائب اصفهانی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).هر نقد دل که میبرد آن دست خوش نگارآخر به ما حساب به انگشت میدهد.ت...
-
حساب رمل
لغتنامه دهخدا
حساب رمل . [ ح ِ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رمل . رجوع به رِمْل شود.