کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساب تراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روز حساب
لغتنامه دهخدا
روز حساب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت که بحساب اعمال رسند : دانم که نیست جز که بسوی تو ای خداروز حساب و حشر مفر و وزر مرا.ناصرخسرو.
-
قصر حساب
لغتنامه دهخدا
قصر حساب . [ ق َ رِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشبکه ای که حکمای هند آن را کوتهه خوانند، و آن اقسام میباشد: مربع و مستطیل و عریض . (آنندراج ) : به هیچ دل شده ای کار تنگ نگرفتم چرا سپهر به قصر حساب کرد مرا؟صائب (از آنندراج ).
-
پاک حساب
لغتنامه دهخدا
پاک حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ) که در محاسبه پاک و درست است .
-
بی حساب
لغتنامه دهخدا
بی حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه . (فرهنگ فارسی معین ) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عددو آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار. منوچهری .باران رحمت بی حساب همه را رسیده . (گلستان ). و خرج بی حساب روا ...
-
خرده حساب
لغتنامه دهخدا
خرده حساب . [ خ ُ دَ / دِ ح ِ ] (اِ مرکب ) طلب مختصر. حساب خرده . (یادداشت بخط مؤلف ). || کینه و عداوت قبلی . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده حساب با کسی داشتن ؛ از پیش موضوعهای کین و عداوتی میان آن دو بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چشمه حساب
لغتنامه دهخدا
چشمه حساب . [ چ َ م َ ح ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است در دامنه ٔ کوهی که متعلق بقریه ٔ «زاغه » یکی از دهات اربابیست که در سمت جنوب ملایر واقع است و پشت کوه مزبور شهر نهاوند قرار دارد. این مزرعه را رعایای زاغه زراعت میکنند و خود م...
-
حساب ابجد
لغتنامه دهخدا
حساب ابجد. [ ح ِ ب ِ اَ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی گوید: حساب ابجد حساب مخصوصی است که آن را حساب جمل نیز گویند و آن حساب عبارتست از اینکه از حروف ابجد، به طریق متداول یعنی : ابجد. هوز. حطی . کلمن . سعفص . قرشت . ثخذ. ضظغ. از الف تا طاء مهم...
-
حساب اعشاری
لغتنامه دهخدا
حساب اعشاری . [ ح ِ ب ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اعشاری شود.
-
حساب بازکردن
لغتنامه دهخدا
حساب بازکردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حساب جاری مخصوص شخصی در بانک قرار دادن . || با کسی قرار معامله ٔ دائمی گذاردن .
-
حساب برانداختن
لغتنامه دهخدا
حساب برانداختن . [ ح ِ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) رأی زدن و صواب اندیشیدن : حسابی که خاقان برانداختی به فرمان او کار آن ساختی . نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).حسابی که باخود برانداختی چنان نیست بازی غلط باختی .نظامی (از آنندراج ).
-
حساب برجان
لغتنامه دهخدا
حساب برجان . [ ح ِ ب ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجموعه عدد مضروب و مضروب فیه است . پس سه را جذر و نه را جداء و جمله را برجان گویند. (منتهی الارب ). رجوع به برجان شود.
-
حساب برداشتن
لغتنامه دهخدا
حساب برداشتن . [ ح ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) حساب گرفتن . عبرت گرفتن . حساب بردن . رجوع به حساب گرفتن و حساب بردن شود : ز چهره ٔ توبهشت آب و تاب برداردز قامت تو قیامت حساب بردارد.صائب اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
حساب بردن
لغتنامه دهخدا
حساب بردن . [ ح ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) هراس داشتن از... از فرمان کسی سرپیچی نکردن و نتوانستن . رعب داشتن از... ملاحظه کردن از... : ناظم مدد ز سلسله ٔ آه جو که بازچرخ ار برد حساب ازین دودمان برد.ناظم تبریزی (از ارمغان آصفی ).
-
حساب برکشیدن
لغتنامه دهخدا
حساب برکشیدن . [ ح ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن حساب . (ارمغان آصفی ) : بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض یک قلم باید حساب آرزوها برکشید. مخلص کاشی (از ارمغان آصفی ).|| پرس و جو کردن . به کار کسی رسیدگی کردن . از کسی توضیح اعمال خواستن .
-
حساب بستن
لغتنامه دهخدا
حساب بستن .[ ح ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن حساب جاری . بستن حساب جاری یا حساب پس انداز در بانک . (اصطلاح بانکی ).