کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حزیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
حضیض
واژگان مترادف و متضاد
پستی، فرود، قعر، نشیب ≠ اوج
-
حظیظ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهرهمند، بهرهور، متمتع ≠ بیبهره ۲. کامروا، کامیاب، محظوظ ≠ ناکام، ناکامروا
-
هضیض
لغتنامه دهخدا
هضیض . [ هََ ] (ع ص ) شکسته و کوفته . (منتهی الارب ). مهضوض . (اقرب الموارد). رجوع به هض شود.
-
هزیز
لغتنامه دهخدا
هزیز. [ هََ ] (ع مص ) به نشاط آوردن حادی ، شتران را به سرود. || فروافتادن ستاره و درخشیدن در فروشدن . رجوع به هِزّة شود. || (اِ) آواز و بانگ وزش باد. || تردد آواز تندر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حضیض
فرهنگ فارسی معین
(حَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرود، پستی . 2 - جای پست در زمین یا پایین کوه .
-
حظیظ
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - متمتع ، بابهره . 2 - کامیاب ، خوشبخت .
-
حضیض
لغتنامه دهخدا
حضیض . [ ح َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). || پستی . (منتهی الارب ) (غیاث ) (منتخب ). || پستی زمین . نشیب زمین . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || پستی زمین در دامن کوه . (منتهی الارب ). || دامن کوه . دامنه ٔ کوه . (کشاف ) (اقرب الموارد). || بن کوه . (از ...
-
حظیظ
لغتنامه دهخدا
حظیظ.[ ح َ ] (ع ص ) بهره مند. (دهار). بابهره . حظی . || بادولت . (دهار). دولتی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). بابخت . بختیار. بخت مند. (منتهی الارب ). بخت ور. حظی . خداوند روزی . غنی دولتمند. (اقرب الموارد).
-
حضیض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ اوج] haziz ۱. پستی؛ نشیب.۲. (نجوم) نزدیکترین نقطه از مدار ستاره.٣. جای پست در زمین یا پایین کوه
-
جستوجو در متن
-
حزاز
لغتنامه دهخدا
حزاز. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حزیز.
-
احزة
لغتنامه دهخدا
احزة. [ اَ ح ِزْ زَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حزیز.
-
حزز
لغتنامه دهخدا
حزز. [ ح ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ حزیز. (منتهی الارب ).
-
حزیزی
لغتنامه دهخدا
حزیزی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حزیز، قریه ای به یمن . (سمعانی ).
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح َ ] (اِخ ) نام قریه ای به یمن و گویند از آنجا تا صنعاء نیم روز راه است . یاقوت گوید: حزیز با دو زای نیز آمده است . (معجم البلدان ).