کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حزن
/hozn/
معنی
اندوه؛ دلتنگی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت ≠ سرور
برابر فارسی
اندوه
دیکشنری
blue, cheerlessness, depression, desolation, dreariness, funk, melancholy, sadness, shadow, sorrow
-
جستوجوی دقیق
-
حزن
واژگان مترادف و متضاد
اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت ≠ سرور
-
حزن
فرهنگ واژههای سره
اندوه
-
حزن
فرهنگ فارسی معین
(حَ یا حُ زَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه .
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحارث العنبری . پدر محجن است . جاحظ داستانی درباره ٔ او آورده است . (البیان و التبیین ج 3 ص 246).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) حی ای است از غسان .
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) راهی است میان مدینة و خیبر که در «المغازی » واقدی در جنگ خیبر و مرحب یاد شده است . (معجم البلدان ).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) زبالة. نام موضعی است .
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن ابی وهب بن عمروبن عائدبن مخزوم . وی جد سعید مسیب است که از جدش از پیغمبر روایت دارد. حزن روز فتح مکه اسلام آورد و یمامه را دریافت و پیغمبر او را «سهل » نامید، و او داستان سقیفة را نقل کرده است . (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7) (قا...
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن سعد ساعدی . ابن حبان گوید: نام سهل بن سعد ساعدی حزن بود و پیغمبر او را سهل نامید. (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7). رجوع به حزن بن ابی وهب و نیز به سهل ساعدی شود.
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نباته . مجهول است . ابن ابی حاتم او را یاد کرده است . وی از یک صحابی روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 187).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نصر عدوی از بنی تیم . و او برادر قرظ است . (الاصابة ج 2 ص 61 قسم سوم ).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (ع اِمص ) حُزن . اندوه . غم .انده . حدوک . کمد. حوبه . غمگنی . غمگینی : کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گُرم و حزن . فرخی .گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای اوگفتا یکی بلا بزداید یکی حزن . فرخی .قسم تو باد از این جهان خرمی قسم بداند...
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).ناپدرام . زمین ناپدرام . زمین ناهموار. زراغن . زراغنگ . زمین ستبر. سنگلاخ . حزنة. وعر.درشت ناک . مقابل سهل .(منتهی الارب ). حزم . هموار. یاقوت بنقل از کتاب العین آرد: الحزن من الارض و الدواب ما ف...
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زِ / ح َ زُ ] (ع ص ) حزین . غمگین . اندوهگین .