کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حزام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ح َزْ زا ] (اِخ ) مروزی . رجوع به حزام بن احمد شود.
-
حزام
دیکشنری عربی به فارسی
کمربند , تسمه , بندچرمي , شلا ق زدن , بستن , محاصره ردن , باشدت حرکت يا عمل کردن
-
حزام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hezām ۱. تنگ اسب.۲. هرچه با آن چیزی را میبندند.
-
واژههای مشابه
-
دائره ٔ حزام
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ حزام . [ ءِ رَ / رِ ی ِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به دائره ٔ نافذه شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 29).
-
ابن اخی حزام
لغتنامه دهخدا
ابن اخی حزام . [ اِ ن ُ اَ ح ِ ] (اِخ ) او راست کتابی دربیطره که برای متوکل عباسی کرده است . (ابن الندیم ).
-
واژههای همآوا
-
هضام
لغتنامه دهخدا
هضام . [ هََ ض ْ ضا ] (ع اِ) داروی گوارش . (منتهی الارب ). هر داروی هضم مانند جوارش . (از اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ). در این معنی گویا مصحف هصام (به صاد غیرمنقوط) است . || (ص ) مرد خرج کننده مال را. (منتهی الارب ).
-
هذام
لغتنامه دهخدا
هذام . [ هَُ ] (ع ص ) دلیر. (منتهی الارب ). شجاع . (اقرب الموارد). || شمشیر بران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حذام
لغتنامه دهخدا
حذام . [ ح َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ مثلی .
-
حذام
لغتنامه دهخدا
حذام . [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند : اذا قالت حذام فصدقوهافان القول ما قالت حذام . (از قاموس الاعلام ترکی ).ابن عبدربه گوید: او زن لجیم بن صعب بود و او این شعر را در حق وی سرود. (عقدالفرید چ...
-
حذام
لغتنامه دهخدا
حذام . [ ح ُ ] (ع ص ) سست . کاهل . (از منتهی الارب ).- حذام المشی ؛ بطی ٔ. کسلان .
-
جستوجو در متن
-
بندچرمی
دیکشنری فارسی به عربی
حزام
-
محاصره ردن
دیکشنری فارسی به عربی
حزام
-
باشدت حرکت یا عمل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حزام