کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حزام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حزام
/hezām/
معنی
۱. تنگ اسب.
۲. هرچه با آن چیزی را میبندند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حزام
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چه که به آن چیزی را ببندند. 2 - تنگ اسب .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معاویة. صحابیست و بعضی حرام به راء مهمله گفتند.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح َزْ زا ] (ع ص ، اِ) باربند. کسی که بار بندد. کسی که بار کاغذ را بندد، به اصطلاح ماوراءالنهر. (سمعانی ). ج ، حزامون .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح َزْزا ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن حسین حزام مروزی . مکنی به ابواحمد و نامش محمد است و حزام نسبت اوست و در اسفیجاب پس از سال سیصد و پنجاه درگذشت . (سمعانی ).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل عامری . طوسی وی را در عداد رجال شیعه شمرد. (لسان المیزان ج 2 ص 187).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حکیم . تابعی است .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن خویلدبن اسدبن عبدالعزی قرشی ، برادر خدیجه ام المؤمنین و پدر حکیم میباشد. ابن اثیر او رادر عداد صحابه شمرده است . (الاصابة قسم 4 ج 2 ص 78) (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به حزامی مدنی ابراهیم شود.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن دراج . تابعی است .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن عوف از بنی جعل . از صحابه است که به مصر سکونت گزید و در بیعت تحت الشجره با قومش بیعت کرد و پیغمبر به او گفت : «لاصخر و لاجعل انتم بنو عبداﷲ» و ابن فتحون او را استدراک کرده است . (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 6) (حسن المحاضره ج 1 ص 88...
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن قیلة بنت مخرمة. مادرش قیلة گفت که او با پیغمبر بود و کشته شد. (الاصابة ج 2 ص 7 قسم 1).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن هشام بن حبیش بن خالدبن اشقر خزاعی قدیدی از اهل رقم است که بادیه ای به حجاز بود. از پدر، از جدش روایت دارد. با پدرش بنزد عمر عبدالعزیز وارد شد. ابن عساکر داستانی از وی نقل کند. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 116-120).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) صحابی است . پسرش حکیم از وی روایت دارد. (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 6). و محتمل است همان حزام بن خویلد باشد.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) طائی . بیهقی او را در عداد شیوخ ابراهیم نخعی که مجهول هستند برشمرد. عسقلانی گوید: گمان برم که خزام با خاء و زای معجمتین باشد. (لسان المیزان ج 2 ص 187).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) وی پدر عروة شاعر عرب است . رجوع به عروةبن حزام شود.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (ع اِ) تنگ . (دستوراللغة). تنگ ستور. تنگ چارپا. تنگ اسب . (مهذب الاسماء). ج ، حزم . || دست بند طفل در گهواره . دست بند شیرخواره به گهواره . (منتهی الارب ). بربند. بربند کودک . (مهذب الاسماء). || آنچه بدوی بندند. (منتهی الارب ).- امثال ...