کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حریقرُست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
pyrophyte
حریقرُست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] هر گونۀ گیاهی که برای بقا یا رشد با نوعی نظام حریق سازگار شده است
-
واژههای مشابه
-
رست
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) صف .
-
رست
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِ.) نک رُس .
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رَستن و آزادی و رهایی و خلاصی و نجات . (ناظم الاطباء). ماضی رستن یا مصدر مرخم آن . خلاص شدن و نجات یافتن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). گاهی به معنی مصدری یعنی خلاص شدن آید. (از شعوری ج 2 ص 3). || صفه ...
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) رُستن . (ناظم الاطباء). مصدر مرخم رُستن . روییدن و سبز شدن و سبزه از زمین برآمدن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). روییدن . (از فرهنگ جهانگیری ). گاهی به معنی مصدری یعنی روییدن از زمین . (از شعوری ج 2 ص 2...
-
رست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rost ۱. (زمینشناسی) = رُس۲. (صفت) [قدیمی] سخت؛ محکم؛ استوار: ◻︎ خویشتندار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی: مجمعالفرس: رست).۳. دلیر.۴. چیره.
-
حریق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آتشسوزی ۲. سوختن ۳. زبانه آتش، شعله آتش ۴. سوخته
-
حریق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← حریق جنگل
-
حریق
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوزش . 2 - زبانة آتش .
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال . رودکی . || سوزش . || سوخته ٔ به آتش . ج ، حَرقی ̍. سوخته شده . سوخته . || آتش سوزان . سوزنده . || ...
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن نعمان بن منذر. برادر حُرَقَة است . (منتهی الارب ).
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
-
حريق
دیکشنری عربی به فارسی
شعله درخشان يا اتش مشتعل , رنگ يا نور درخشان , فروغ , درخشندگي , جار زدن , باتصوير نشان دادن , اتش سوزي بزرگ , حريق مدهش