کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حریف جندقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حریف جندقی
لغتنامه دهخدا
حریف جندقی . [ ف ِ ج َ دَ ] (اِخ ) نامش سیدابوالحسن و در شهنامه خوانی در طهران معروف بوده در سال یکهزار و دویست و سی در تبریز وفات یافته . طبع خوشی داشته . ازوست :نهان از من اگر با او نبودت در میان رمزی چه بود امشب بروی غیر آن دزدیده دیدنهاحریف از دو...
-
واژههای مشابه
-
کهنه حریف
لغتنامه دهخدا
کهنه حریف . [ ک ُ ن َ / ن ِ ح َ ] (ص مرکب ) سخت گربز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهنه رند. بسیار زیرک و مکار.
-
حریف ایروانی
لغتنامه دهخدا
حریف ایروانی . [ ح َ ف ِ رَ ] (اِخ ) مداح عباس میرزا پسر فتح علیشاه قاجار بود. (ذریعه ، ج 9 ص 234).
-
حریف رفتن
لغتنامه دهخدا
حریف رفتن . [ ح َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به تباهی رفتن زن . تباهی کردن . به تبهکاری شدن .
-
حریف شدن
لغتنامه دهخدا
حریف شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طرف بازی را از پای درآوردن یا مساوی شدن در قدرت با او. || مغلوب کردن حریف در جنگ .
-
حریف گلوبر
لغتنامه دهخدا
حریف گلوبر. [ ح َ ف ِ گ َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از روزگار غدار. (شرفنامه ٔ منیری ). حریف گلوگیر. (مجموعه ٔ مترادفات ، ص 165).
-
حریف گلوگیر
لغتنامه دهخدا
حریف گلوگیر. [ ح َ ف ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حریف گلوبر. روزگار. دنیا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).
-
حریف آزار
لغتنامه دهخدا
حریف آزار. [ ح َ ] (نف مرکب ) آنکه هم پیشه یا هم قمار یا هم کشتی یا ندیم خود را آزار دهد.
-
حریف آزاری
لغتنامه دهخدا
حریف آزاری . [ ح َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و عمل حریف آزار.
-
حریف باز
لغتنامه دهخدا
حریف باز. [ ح َ ] (نف مرکب ) زن که با بیگانه تباهکاری دارد. زن تبه کار.
-
حریف بازی
لغتنامه دهخدا
حریف بازی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و عمل حریف باز.
-
حریف رود
لغتنامه دهخدا
حریف رود. [ ح َ ] (اِخ ) نام رودی به نیشابور. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 29).
-
حریف شدن
دیکشنری فارسی به عربی
عباءة
-
حریف شدن
لهجه و گویش تهرانی
مقابله کردن