کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حرمت
/hormat/
معنی
۱. احترام؛ عزّت.
۲. حرام بودن.
۳. [قدیمی] احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی.
۴. [قدیمی] انجام دادن امور حرام.
〈حرمت داشتن: (مصدر متعدی) احترام داشتن؛ ارجمند داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات
۲. مهابت، عظمت
۳. منع
۴. تحریم ≠ تحلیل
۵. حرام ≠ حلال، روا
برابر فارسی
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
فعل
بن گذشته: حرمت نهاد
بن حال: حرمت نه
دیکشنری
deference, honor, respectability, reverence, sanctity, veneration
-
جستوجوی دقیق
-
حرمت
فرهنگ نامها
(تلفظ: hormat) (عربی) احترام ؛ (در قدیم) اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی ، دوری از زشتیها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده است .
-
حرمت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات ۲. مهابت، عظمت ۳. منع ۴. تحریم ≠ تحلیل ۵. حرام ≠ حلال، روا
-
حرمت
فرهنگ واژههای سره
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
-
حرمت
فرهنگ فارسی معین
(حُ مَ) [ ع . حرمة ] (اِ.) 1 - آبرو، عزت . 2 - آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد.
-
حرمت
لغتنامه دهخدا
حرمت . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) (به معنی خراب ) سِفْرِ داوران 1:17 و آن شهری میباشد در طرف جنوبی کنعان که یوشع بر آن دست یافت و در سابق آنرا صفاة میگفتند. بعضی بر آنند که شهر مذکور در تنگه ای که تخمیناً 40 میل بطرف شرقی بئر شبع مسافت دارد واقع است و آنرا ص...
-
حرمت
لغتنامه دهخدا
حرمت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حُرمة. ناروائی . نامباحی . ناروا شدن . (دهار). حرامی . حرام شدن . حرام گردیدن . ناشایستگی . مقابل حِلّیّت . رجوع به حُرمة شود. || بزرگداشت . احترام . آزرم . (محمودبن عمر ربنجنی ).
-
حرمت
لغتنامه دهخدا
حرمت .[ ح ُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) حُرمة. اسم از احترام . شکوه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حشمت . آب رو. منزلت . قدر. مرتبت . عز. شرف . بزرگی . عظمت . ج ، حُرُمات : ای ترک بحرمت مسلمانی کم بیش بوعده ها نپخسانی . معروفی .من در این روزها جز آن یک روزمی نخورد...
-
حرمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حرمة] hormat ۱. احترام؛ عزّت.۲. حرام بودن.۳. [قدیمی] احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی.۴. [قدیمی] انجام دادن امور حرام.〈حرمت داشتن: (مصدر متعدی) احترام داشتن؛ ارجمند داشتن.
-
حرمت
دیکشنری فارسی به عربی
وقر
-
واژههای مشابه
-
حُرِّمَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
حرام شد - ممنوع شد (هم ممنوع حکمي وهم قهري)
-
حرمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
احترامگذاشتن، بزرگ داشتن، محترم شمردن ≠ تحقیر کردن، توهین کردن، خوار داشتن
-
حرمت گذاشتن
واژگان مترادف و متضاد
گرامی داشتن، احترام کردن، بزرگ داشتن، محترم شمردن ≠ حرمتشکنی کردن، بیاحترامی کردن
-
هتک حرمت
فرهنگ واژههای سره
آبروریزی، آبروبر
-
هتک حرمت
لغتنامه دهخدا
هتک حرمت . [ هََ ک ِ ح ُ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکستن حرمت . دریدن حرمت . (زمخشری ). بی احترامی . رسوایی . بی آبرویی . بی عزتی : اگر تو پرده بر آن زلف و رخ نمی پوشی به هتک حرمت صاحبدلان همی کوشی .سعدی .