کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرقفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حرقفی
/harqafi/
معنی
مربوط به استخوان لگن خاصره.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرقفی
لغتنامه دهخدا
حرقفی . [ ح َ ق َ فی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی از سه استخوان که استخوان حرقفه ٔ پهلو را تشکیل دهند. علی بن زین العابدین همدانی گوید:استخوان خاصره که حرقفه نیز نامند، عریض غیرمنتظم وبر خود پیچیده بقسمی است که طرف اعلای آن از بالا به پائین و از انسی به و...
-
حرقفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حرقفَة) [عربی: حرقفیّ] (زیستشناسی) [قدیمی] harqafi مربوط به استخوان لگن خاصره.
-
واژههای مشابه
-
حرقفی اسفنجی
لغتنامه دهخدا
حرقفی اسفنجی . [ ح َ ق َ اِ ف َ ] (ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ٔ کوچکی است واقع در طول شاخه ٔورک و ریشه ٔ اعضاء اسفنجی . این عضله در مردان قسمت خلفی کانال ادرار را بالا و عقب نگاه میدارد، و موجب متراکم کردن و زیاد کردن فشار برای خروج ادرار و منی میشود ...
-
حرقفی عصعصی
لغتنامه دهخدا
حرقفی عصعصی . [ ح َ ق َ ع ُ ع ُ ](ص نسبی ) (عضله ٔ...) به عضله ای اطلاق میشود که حفره ٔ ورکی مستقیمی ورک و دمبلیچه را در خود جای میدهد بنابراین عضله ٔ مقرر است .
-
حرقفی مقعدی
لغتنامه دهخدا
حرقفی مقعدی . [ ح َ ق َ م َ ع َ ](ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ای است که موجب بالا نگاه داشتن مقعد است (ماسکه ).
-
جستوجو در متن
-
ilia
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایلیا، حرقفه، استخوان حرقفی
-
Ilium
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایلیوم، حرقفه، استخوان حرقفی
-
iliac
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایلایک، حرقفی، وابسته به استخوان لگن خاصره
-
خار خاصره
لغتنامه دهخدا
خار خاصره . [ رِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برجستگی های استخوانی است بر روی استخوان خاصره و بر دو قسم است : خارخاصره خلفی و خارخاصره قدامی . خار خاصره خلفی ابتدای فرورفتگی است که نقطه برجسته ٔ مقابل آن به خار نسائی موسوم است این خارهای خا...
-
حالب
لغتنامه دهخدا
حالب . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلب . دوشنده ٔ شیر. دوشنده . دوختار : تو هنوز از خارج آن را طالبی مجلبی از دیگران چون حالبی . مولوی . || (اِ) کِش . کشال . || رگ بن ران که از راه آن بول از گرده بسوی مثانه آید و آن دو باشد. و از آن دو باکلمه ٔ حالبَ...
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، عور، عوران ، عیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بینائی یک چشم از دست داده با...
-
خاصرة
لغتنامه دهخدا
خاصرة. [ ص ِ رَ] (ع اِ) تهیگاه . آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مابین الحرقفة و القُصَیری و قیل ما فوق الطفطفةو الشراسف . (اقرب الموارد). تهیگاه . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). اِطِل . (بح...
-
صفاق
لغتنامه دهخدا
صفاق . [ ص ِ ] (ع اِ) پوست تنک زیر پوست که بر وی موی روید یا پوستی که روده ها را گرفته یا همه ٔ پوست شکم . (منتهی الارب ).پوستی که بر گرد روده ها و احشا باشد و این یک پرده است از سه پرده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). پوست اندرون شکم . (مهذب الاسماء). پوست ...