کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حرض
/haraz/
معنی
ناتوان شدن؛ علیل شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرض
فرهنگ فارسی معین
(حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) هلاک ، موت .
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح َ رَ ] (اِخ ) شهری در یمن بطرف مکه که بنام حرض بن خولان بن عمرو حمیری نامیده شده است واکنون در میان خولان و همدان است . (معجم البلدان ).
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) گداختگی جسم . || فساد مذهب . تباهی رای و عقل . || (ص ) مرد بیمار برجای مانده ٔ گداخته جسم . || مرد عاجز درمانده ٔ مشرف بر مرگ . || مرد بی خیر یا آنکه از او امید خیر و بیم نباشد. واحد و جمع و مؤنث و مذکر در آن مساوی باشد. و...
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح َ رَ ] (ع مص ) گداخته شدن از اندوه یا عشق . (تاج المصادر بیهقی ). گداخته شدن از اندوه . (ترجمان عادل بن علی ). ناتوان گردیدن که برخاستن نتواند : گفت صبری کن بر این رنج و حرض صابران را لطف حق بخشد عوض . مولوی .باغ چون جنت شود دارالمرض زرد و ...
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح َ رِ ] (ع ص ) مرد بیمار برجای مانده ٔ گداخته جسم که برخاستن نتواند. || آنکه اندوه یا عشق تن او گداخته بود. || آنکه او سلاح ندارد. || مرد بیمار فاسدرای .
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح ِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِرْضة.
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح ُ رُ / ح َ رَ ] (اِخ ) نام وادیی به مدینة.
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح ُ رُ / ح ُ ] (ع اِ) اشنان . (مهذب الاسماء). غاسول . اشنان القصارین .
-
حرض
دیکشنری عربی به فارسی
برانگيختن , جرات دادن , تربيت کردن , تشويق (به عمل بد) کردن , معاونت کردن(درجرم) , تشويق , تقويت , ترغيب (به کار بد) , انگيختن , باصرار وادار کردن , تحريک کردن , وادار کردن
-
حرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] haraz ناتوان شدن؛ علیل شدن.
-
واژههای مشابه
-
حَرِّضِ
فرهنگ واژگان قرآن
تشويق کن
-
حرض عليه
دیکشنری عربی به فارسی
برانگيختن , پروردن , تحريک کردن
-
واژههای همآوا
-
حرز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازوبند، تعویذ، چشمزخم ۲. پناهگاه، مامن ۳. بهره، نصیب