کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حرس
/hars/
معنی
= دهر
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پاسبانان، نگهبانان، حارسان
۲. پاسبان، نگهبان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرس
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاسبانان، نگهبانان، حارسان ۲. پاسبان، نگهبان
-
حرس
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) نگاهبانی کردن .
-
حرس
فرهنگ فارسی معین
(حَ رِ) (اِفا. ص .) پاسبان ، نگاهبان .
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در جانب شرقی مصر. (سمعانی ). و بعضی گفته اند نام محله ای است به مصر. (معجم البلدان ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حارس . ج ِ حَرَسی . نگاهبانان درگاه سلطان . (منتهی الارب ). رقیبان . پاسبانان . || در فارسی بجای مفرد نیز بکار رفته است . پاسبان . رقیب : هر زمانش از رشک و غیرت پیش و پس صدهزاران پاسبان است و حرس . مولوی .رفت در سگ ز آدمی ...
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (ع مص ) دیر زیستن . (منتهی الارب ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح ُ ] (اِخ ) نام دو کوه است به بلاد بنوعامربن صعصعة و مجموع آن دو را حرسان گویند. (منتهی الارب ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارس . (منتهی الارب ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از آبهای بنی عقیل و بقولی به معنی حل است در شعر زهیر.
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ ] (ع اِ) روزگار. دهر. (منتهی الارب ). زمانه . زمانه ٔ دراز. ج ، اَحْرُس . اَحراس . (مهذب الاسماء) : هر دو را ضم کن و خطی بفرست تا برآسایم از گرانی حرس .سوزنی .
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ ] (ع مص ) حِراست . حَرْز. نگاهداری . محافظه . نگهبانی کردن .(غیاث ) : دیگر که خود رفتی [ یعنی یعقوب بن لیث ] بیشتر به جاسوسی و حرس داشتن اندر سفرها. (تاریخ سیستان ). || دزدیدن . (منتهی الارب ).
-
حرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hars = دهر
-
حرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] haras = حارس
-
واژههای مشابه
-
امیر حرس
لغتنامه دهخدا
امیر حرس . [ اَ رِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس نگهبانان . در دوره ٔ غزنویان چنانکه از تاریخ بیهقی برمی آید شخصی بوده که نگهبانان شاهی را ریاست می کرده . رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 228 و 435 شود.