کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرز امان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرز امان
لغتنامه دهخدا
حرز امان . [ ح ِ زِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر باد که حرز امان ماست . خاقانی .ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده . خاقانی .ملک را حرز...
-
واژههای مشابه
-
هتک حرز
لغتنامه دهخدا
هتک حرز. [ هََ ک ِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکستن حصار و پناهگاه و از این قبیل . || در اصطلاح حقوق جزاء، عبارت است از تخریب ، سوراخ نمودن ، شکافتن ، کندن حرز و حصار و در و قفسه و صندوق و هر حافظ دیگر از این قبیل . این تعریف شامل ورود به خانه و ...
-
حرز ابودجانه
لغتنامه دهخدا
حرز ابودجانه . [ ح ِ زِ اَ دُ ن َ ] (اِخ ) دعائیست . رجوع به دعای ابودجانه و ابودجانه در این لغتنامه و فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 1 ص 126 شود.
-
حرز جان
لغتنامه دهخدا
حرز جان . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرز روح . حرز روان . تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند : مدحهای تو حرز جان سازم در بیابان و بیشه و کودر. مسعودسعد.حرز جان تو بس بود ز بلامدحت شهریار بنده نواز. مسعودسعد.پار آن قصی...
-
حرز جواد
لغتنامه دهخدا
حرز جواد. [ ح ِ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرزی منسوب به حضرت جواد امام محمد تقی (ع ).- حرز جواد خود کردن ؛ دائم با خود داشتن .- حرز جواد کسی بودن ؛ پیوسته با او بودن . هیچگاه از وی جدا نشدن .
-
حرز روح
لغتنامه دهخدا
حرز روح . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرز جان . حافظ عقل از خطر و صدمه ٔ ارواح پلید : نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن من نور عقل است ازصفا.خاقانی .
-
حرز شفا
لغتنامه دهخدا
حرز شفا. [ ح ِ زِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که جهت شفای از مرض بندند : خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفاچون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته .خاقانی .
-
حرز یمانی
لغتنامه دهخدا
حرز یمانی . [ ح ِ زِ ی َ ] (اِخ ) ادعیه ای چند است که گویند حضرت رسول (ص ) به امیرالمؤمنین علی (ع ) گاه ِ سفر به یمن تلقین و تعلیم فرمود.
-
جستوجو در متن
-
بزرجمهری
لغتنامه دهخدا
بزرجمهری . [ ب ُ زُ م ِ ] (حامص ) عمل و کار بزرجمهر. دانایی . حکیمی . حکمت دانی :خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر باد که حرز امان ماست .خاقانی .
-
دیوزای
لغتنامه دهخدا
دیوزای . [ وْ ] (نف مرکب ) (از: دیو + زای ، زاینده ) دیوزاینده . زنی که بچه های شیطان صفت زاید. || کنایه از مردم غصه ناک . (برهان ). مغموم . (ناظم الاطباء). || کنایه از مردم غضب آلود باشد. (از برهان ). تندخوی . (ناظم الاطباء). خشم آلود : دیوزائیست کو...
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُرِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن . (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرنده ٔ مزد. (آنندراج ). || استوارکننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آگاه و هوشیار. || پرهیزگار. (ناظم الاطباء...
-
مزدکی
لغتنامه دهخدا
مزدکی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به مزدک . پیرو آئین مزدک . پیرو مزدک : بدشت آمد از مزدکی صدهزاربرفتند شادان بر شهریار. فردوسی .تا جنت است و دوزخ باشد هرآینه این مسکن موحد و آن جای مزدکی . سوزنی (دیوان ص 361).اینت علی رایتی قاتل هر خارجی وینت قباد ...
-
حرق
لغتنامه دهخدا
حرق . [ ح َ ] (ع مص ) سوزانیدن . سوزاندن . سوختن . سوزش . سوز. (دهار) : چه باک دارد با حرز حزم او عاقل که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب .به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادندترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب . مسعودسعد.آفت ملک شش چیز است ... حرمان ... وخلاف...