کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حرز
/harz/
معنی
حفظ کردن؛ نگهبانی کردن؛ نگهداشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بازوبند، تعویذ، چشمزخم
۲. پناهگاه، مامن
۳. بهره، نصیب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازوبند، تعویذ، چشمزخم ۲. پناهگاه، مامن ۳. بهره، نصیب
-
حرز
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای استوار. 2 - پناهگاه .
-
حرز
لغتنامه دهخدا
حرز. [ ح َ ] (ع مص ) اندازه کردن . خَرْص . تقدیر. تخمین . دید زدن . تخمین کردن . تقدیر کردن . (زوزنی ). تخمین کردن کشت و میوه را. حرازی کردن . || در بعض حواشی مثنوی مولانا جلال الدین بلخی در ترجمه ٔ کلمه ٔ حرز بیت ذیل ، حرز را حدس ترجمه کرده اند : گو...
-
حرز
لغتنامه دهخدا
حرز. [ ح َ رَ ] (ع اِ) آنچه بدان گردن بندند. || جوز تراشیده ٔ هموارکه کودکان بدان جوز بازند. || چیزی که براو گرو بندند و آنرا خطر نیز گویند. || هر چیز نگاهداشته شده و بازداشته ٔ از غیر. ج ، احراز.
-
حرز
لغتنامه دهخدا
حرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز : حرز است مگر نامش کز داشتن اوآزاد شود بنده و به گردد بیمار. فرخی .منصور که حرز مدح او دائم بر گردن عقل و طبع و جان بند...
-
حرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] harz حفظ کردن؛ نگهبانی کردن؛ نگهداشتن.
-
حرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] herz ۱. = تعویذ۲. [قدیمی] پناهگاه؛ جای امن.
-
واژههای مشابه
-
هتک حرز
لغتنامه دهخدا
هتک حرز. [ هََ ک ِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکستن حصار و پناهگاه و از این قبیل . || در اصطلاح حقوق جزاء، عبارت است از تخریب ، سوراخ نمودن ، شکافتن ، کندن حرز و حصار و در و قفسه و صندوق و هر حافظ دیگر از این قبیل . این تعریف شامل ورود به خانه و ...
-
حرز ابودجانه
لغتنامه دهخدا
حرز ابودجانه . [ ح ِ زِ اَ دُ ن َ ] (اِخ ) دعائیست . رجوع به دعای ابودجانه و ابودجانه در این لغتنامه و فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 1 ص 126 شود.
-
حرز امان
لغتنامه دهخدا
حرز امان . [ ح ِ زِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر باد که حرز امان ماست . خاقانی .ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده . خاقانی .ملک را حرز...
-
حرز جان
لغتنامه دهخدا
حرز جان . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرز روح . حرز روان . تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند : مدحهای تو حرز جان سازم در بیابان و بیشه و کودر. مسعودسعد.حرز جان تو بس بود ز بلامدحت شهریار بنده نواز. مسعودسعد.پار آن قصی...
-
حرز جواد
لغتنامه دهخدا
حرز جواد. [ ح ِ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرزی منسوب به حضرت جواد امام محمد تقی (ع ).- حرز جواد خود کردن ؛ دائم با خود داشتن .- حرز جواد کسی بودن ؛ پیوسته با او بودن . هیچگاه از وی جدا نشدن .
-
حرز روح
لغتنامه دهخدا
حرز روح . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرز جان . حافظ عقل از خطر و صدمه ٔ ارواح پلید : نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن من نور عقل است ازصفا.خاقانی .
-
حرز شفا
لغتنامه دهخدا
حرز شفا. [ ح ِ زِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که جهت شفای از مرض بندند : خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفاچون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته .خاقانی .