کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرت
لغتنامه دهخدا
حرت . [ ح َ] (ع مص ) نیک مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || گِرد بریدن چیزی مانند بادریسه . || (اِ) آواز گیاه خائیدن ستور. (منتهی الارب ).
-
حرت
لغتنامه دهخدا
حرت . [ ح َرْ رَ ] (ع مص ) حَرّة. تشنه شدن . (از منتهی الارب ). رجوع به حَرّة شود : فاما همچو درخت مرخ و عفار هیچ درختی نیست که به اندک حرت از آن آتش میبارد. (تاریخ قم ص 9).
-
واژههای همآوا
-
هرت
واژگان مترادف و متضاد
بینظمی، هرجومرج
-
هرت
لغتنامه دهخدا
هرت . [ هََ ] (ع مص ) نیک پختن گوشت را و مهرا کردن . (منتهی الارب ). نیک پختن گوشت را. (تاج المصادر بیهقی ). انضاج و نیک پختن گوشت را تا مهرا شود. (از اقرب الموارد). || طعن کردن در آبروی کسی . || جامه درانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به تی...
-
هرت
لغتنامه دهخدا
هرت . [ هََ رَ ] (ع مص ) فراخ گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هریت گردیدن زن . (منتهی الارب ).
-
هرت
لغتنامه دهخدا
هرت . [ هََ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). هَرّات . هروت . هریت . (اقرب الموارد).
-
هرت
لغتنامه دهخدا
هرت . [ هَِ ] (اِ) شهری وهمی که در آن قانون و قاعده ای نیست : مگر شهر هرت است ؟ (یادداشت به خط مؤلف ). کنایه از جایی است که در آن بی نظمی و هرج و مرج کامل حکم فرما باشد.- شهر هرت ؛در زبان عوام نظیر «دیوان بلخ » است در زبان رسمی و ادبی . (از فرهنگ ع...
-
هرت
لغتنامه دهخدا
هرت . [ هَِ] (اِخ ) مزرعه ای است کوهستانی از دهستان دامنکوه بخش حومه ٔ شهرستان دامغان ، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری دامغان نزدیک طرزه و 16 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ دامغان به شاهرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
هرت
لغتنامه دهخدا
هرت .[ هَُ ] (اِ صوت ) نام آواز کشیدن آش و هر غذای روان از کاسه یا قاشق به دهان . (یادداشت به خط مؤلف ).- هرت کردن . هرت کشیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به این ترکیبات شود.
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هََ ](ع مص ) طعن کردن و دریدن ناموس کسی را. (منتهی الارب ). تعرض کردن برادر خود را یا در ناموس برادر خود. (اقرب الموارد). || بدگفتن . (منتهی الارب ). خلط در کلام . (اقرب الموارد). || سخن نااستوار و ردی گفتن . (منتهی الارب ). تنقص . (اقرب الموا...
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلانسال . ج ، اهراط، هروط. (منتهی الارب ). ج ، هراط. (اقرب الموارد). || مرد مالدار. (منتهی الارب ). || میش کلانسال لاغر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ / هََ ] (ع اِ) گوشت لاغر شبیه آب بینی خشک . (منتهی الارب ). گوشت لاغر ماننده به مخاط که به کار نیاید از لاغری . (اقرب الموارد).
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هرطة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرطة شود.
-
هرة
لغتنامه دهخدا
هرة. [ هَِرْرَ ] (ع اِ) مؤنث هِرّ. ج ، هِرَر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گربه ٔ ماده . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هر و هرر شود.