کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرب جای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرب جای
لغتنامه دهخدا
حرب جای . [ ح َ ] (اِ مرکب ) رزمگاه . معرک . معرکة.مَکَرّ. (منتهی الارب ). حربگاه : اسفاهدون را در این روز بکشتند در حرب جای . (تاریخ طبرستان ).
-
واژههای مشابه
-
حَرْبٍ
فرهنگ واژگان قرآن
جنگ
-
ارکان حرب
لغتنامه دهخدا
ارکان حرب . [ اَ ن ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هیئت صاحب منصبان که اداره ٔ سپاهیان را متعهد است . ستاد. (فرهنگستان ).
-
حرب حنین
لغتنامه دهخدا
حرب حنین . [ ح َ ب ِ ح ُ ن َ ] (اِخ ) یکی از غزوات معروف پیغمبر است . رجوع به حنین شود. و چون در این جنگ تلفات سنگین بر مسلمانان وارد شده است ، در ادبیات پارسی اسلامی ایران بعنوان جنگ سخت آمده است : بخت را با دوستانت اتفاق چرخ را با دشمنت حرب حنین .س...
-
حرب کردن
لغتنامه دهخدا
حرب کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگیدن . جنگ کردن .
-
حرب الفساد
لغتنامه دهخدا
حرب الفساد. [ ح َ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) جنگی است مر بنی طی را که ابوعبیده ایشان را در آن به اسلام بازگردانید. (معجم البلدان ).
-
حرب دان
لغتنامه دهخدا
حرب دان . [ح َ ] (نف مرکب ) عالِم به فنون جنگ : سوم شجاع و مبارز حرب دان و سلاح شناس . (سندبادنامه ص 318).
-
حرب الدعاية
دیکشنری عربی به فارسی
جنگ تبليغاتي
-
طلعت بک حرب
لغتنامه دهخدا
طلعت بک حرب . [ طَ ع َ ب َ ح َ ] (اِخ ) محمد. از نویسندگان معاصر مصر است . (معجم المطبوعات ج 2).
-
استفزازات تقود الى حرب أهليّة
دیکشنری عربی به فارسی
تحريكاتى كه به جنگ داخلى مىانجامد
-
جستوجو در متن
-
حربگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹حربگه› [قدیمی] harbgāh حربجای؛ جای جنگ؛ میدان جنگ.
-
مکر
لغتنامه دهخدا
مکر. [ م َ ک َرر ] (ع اِ) حرب جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میدان جنگ و جای کارزار. (ناظم الاطباء). جای برگشتن و حمله آوردن در جنگ . (از اقرب الموارد).
-
صوقعه
لغتنامه دهخدا
صوقعه . [ ص َ ق َ ع َ ] (ع اِ) عمامه . || خرقه ای که زنان زیر معجر اندازند تا چرک نگیرد. || سخت جای حرب . || جای روغن از اشکنه . || میان سر و جای سپیدی آن . || (مص ) بر سر کسی زدن یا زدن او را. (منتهی الارب ).