کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرام کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حرام روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] harāmruzi ۱. کسی که با مال حرام امرار معاش میکند و رزقوروزی خود را از راه ناروا بهدست میآورد.۲. [مجاز] فقیر؛ نیازمند.
-
حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [عربی. فارسی] [عامیانه] harāmzāde ۱. فرزندی که از ازدواج غیر شرعی به وجود آید؛ ناپاکزاده؛ فرزند نامشروع.۲. [مجاز] بدذات؛ حیلهگر و فتنهانگیز.
-
حرام گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی، مقابلِ حلالگوشت] (فقه) harāmgušt حیوانی که شرع اسلام خوردن گوشت آن را نهی کرده است.
-
حرام مغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) harāmmaqz = نخاع
-
حرام نمک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [عامیانه] harāmnamak نمکبهحرام؛ نمکناشناس؛ ناسپاس؛ حقناشناس.
-
حرام شمرده
دیکشنری فارسی به عربی
حرام
-
حرام کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نفاية
-
نمک به حرام
لغتنامه دهخدا
نمک به حرام . [ ن َ م َ ب ِ ح َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . بی وفا. حق ناشناس . بی حقیقت و صداقت . خائن . سرکش و نافرمان . بدکار. بدعمل . (ناظم الاطباء). نمک نشناس . نمک کور. کافر. کافرنعمت . که حق نمک نگاه ندارد. که پاس ولی نعمت ندارد : نمک به ساغر می ریخت...
-
نقش به حرام
لغتنامه دهخدا
نقش به حرام . [ ن َ ب ِ ح َ ] (ص مرکب ) نقش حرام . کسی که دارای قد و قامت موزون باشد ولی بیکاره و تنبل بود. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که قدی و قامتی و ترکیبی دارد لیکن به غایت کاهل و هیچکاره بود و عوام کوده به حرام می گویند. (برهان قاطع) (از آنندر...
-
حرام و حرس
لغتنامه دهخدا
حرام و حرس . [ ح َ م ُح َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به حرام و هرس شود.
-
حرام و هرس
لغتنامه دهخدا
حرام و هرس . [ ح َ م ُ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بیهوده . باطل . نفله . تباه . و در لازم و متعدی با شدن و کردن صرف شود.
-
نمک به حرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه، مجاز] namakbeharām نمکنشناس؛ ناسپاس.
-
بخود حرام کردن
دیکشنری فارسی به عربی
انکر
-
مغز حرام،مغز حروم
لهجه و گویش تهرانی
نخاع
-
حرام و هَلَس کردن
لهجه و گویش تهرانی
ازبین بردن،اسراف کردن