کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرافت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حرافت
/harāfat/
معنی
تندی؛ زبانگزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرافت
فرهنگ فارسی معین
(حَ فَ) [ ع .حرافة ] 1 - (مص ل .) تند بودن ، زبانگز بودن . 2 - (اِمص .) تیزی ، زبان - گزی ، تندمزگی .
-
حرافت
لغتنامه دهخدا
حرافت . [ ح َ ف َ ] (ع مص ) حَرافة. تندی . زبان گزی . (منتهی الارب ). تیزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). حمز. لذعة. تیزطعم شدن . تیزی آنکه خورند.
-
حرافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حرافة] [قدیمی] harāfat تندی؛ زبانگزی.
-
واژههای همآوا
-
حرافة
لغتنامه دهخدا
حرافة. [ ح َ ف َ ] (ع مص ) رجوع به حرافت شود.
-
جستوجو در متن
-
حرافة
لغتنامه دهخدا
حرافة. [ ح َ ف َ ] (ع مص ) رجوع به حرافت شود.
-
حدة
لغتنامه دهخدا
حدة. [ ح ِدْ دَ ] (ع مص ) شدت . تندی . || تیزی . (منتهی الارب ). || غَرْبة. (ذیل اقرب الموارد). || حرافت .
-
زبان گزی
لغتنامه دهخدا
زبان گزی . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت زبان گز. تیزی . تندی . حَرافَت . حَمزَة. حَمازَت . رجوع بزبان گز شود.
-
اآطریلال
لغتنامه دهخدا
اآطریلال . [ اَ طِ ] (اِ) آطریلال . اطریلال . طریلال . لغتی است بربری وبه عربی آنرا رجل الطیر گویند و ما امروز آنرا قازایاغی نامیم و نام فارسی آن : پاکلاغی ، چنگ کاک ، پای کلاغ ،زرقون ، موچه ، موجه ، یملک ، یملیک ، مچی است ، و نامهای دیگر آن به عربی ...
-
طعوم
لغتنامه دهخدا
طعوم . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طَعْم . مزه ها. (از منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: حکما گفته اند طعوم (مزه ها) بر دوگونه اند: بسیط و مرکب . و مزه های بسیط نُه قسم اند که از ضرب سه در سه حاصل آیند زیرا فاعل یا گرم و یا سرد و یا معتدل است ، و ق...
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم . (منتهی الارب ). لذت . (غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ٔ ظاهر ر...