کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حرازی
لغتنامه دهخدا
حرازی . [ ح َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب است به حراز که جد ابوالحسن محمدبن عثمان حراز بغدادی است . (سمعانی ).
-
حرازة
لغتنامه دهخدا
حرازة. [ ح َ زَ ] (اِخ )قریه ای است که بنی حراز از حمیر در آن زندگی میکردند، و اطباق حرازیة بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
-
حرازی
لغتنامه دهخدا
حرازی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حراز، بطنی از ذی کلاب بن حمیر. (سمعانی ). و رجوع به حرازة شود.
-
حرازی
لغتنامه دهخدا
حرازی . [ ح َرْ را ] (حامص ) عمل حَرّاز. کار آنکه دید زند. شغل آنکه تخمین کند.
-
دیدزن
لغتنامه دهخدا
دیدزن . [ زَ ] (نف مرکب ) دیدزننده . آنکه قیمت و یا وزن و یا مخارج چیزی را تخمین کند. خارص . حازر. حراز. خراص . (از یادداشت مؤلف ).
-
حرازالصخر
لغتنامه دهخدا
حرازالصخر. [ ] (ع اِ مرکب ) حرازالحجر است ، بپارسی گل سنگ گویند و آن چیزی است مثال طحلب که بر روی سنگ پیدا شود و حراز از بهر آن گویند که زحمت حراز که قوبا است زایل کند. طبیعت آن سرد و خشک است ، بر ورمهای کرم طلا کردن نافع بود و اگر به موضعی که خون آی...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حرازی ، از مردم روستا و قلعه ٔ حراز [ یمن ]. (منتهی الارب ). و مؤلف تاج العروس گوید: حرازبن عوف بن عدی بطن من ذی الکلاع من حمیر و من نسله الحرازیون المحدثون و غیرهم ، منهم ازهر الحرازی و غیره .
-
شبام
لغتنامه دهخدا
شبام . [ ش ِ ] (اِخ ) کوه بزرگی است در صنعاء. درختان و چشمه های بسیاردارد که آب آشامیدنی صنعاء از آن است و یک شبانه روزبا صنعاء فاصله دارد. (از معجم البلدان ). || موضعی است در شام . (منتهی الارب ). || شبام کوکبان ، در مغرب صنعاء است که در میان این دو...
-
باجل
لغتنامه دهخدا
باجل . [ ] (اِخ ) (قضای ...) قضائی است در ولایت یمن و از جهت شمال شرقی بدو قضای کوکبان و حراز از لوای صنعا و از جانب جنوب شرقی بقضای ریله و از جهت جنوب غربی به قضای حدیده و از سمت شمال غربی بقضای زیدیه محدود و محاط میباشد و در دامنه های سفلای نزدیک ت...
-
بلقیس صغری
لغتنامه دهخدا
بلقیس صغری . [ ب ِ س ِ ص ُ را ] (اِخ ) لقب اروی دختر احمدبن جعفربن موسی صلیحی است که لقب دیگر او «الحرةالکاملة» می باشد. ملکه ٔ یمن از سلسله ٔ صلیحی ها. وی بسال 444 هَ . ق . در «حراز» یمن متولد شد و نزد «اسماء» دختر شهاب پرورش یافت و در طول حکومت خود...
-
جرموزی
لغتنامه دهخدا
جرموزی . [ ج ُ ] (اِخ ) حسن بن مطهربن محمدبن احمد حسنی . وی از خانواده فضل و سیادت و ادب بود.او در عتمة یمن بسال 1044 هَ . ق . بدنیا آمد و به دربار المتوکل علی اﷲ اسماعیل پیوست و متصدی اموری از قبیل حکمرانی حراز و سپس بندر المخا گشت و کارش بالاگرفت و...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است این کوه را حراز و طراز و جراز هم در نسخ متعدد ضبط کرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بگذرد زود بیکساعت از پول صراطبجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری .قامت کوتاه دارد رفتن شیر دژم گونه ٔ بیمار دارد قوت کوه خراز. منو...
-
جستن
لغتنامه دهخدا
جستن . [ ج َ ت َ ] (مص ) رها شدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رهائی یافتن . رَستن . (ناظم الاطباء). خلاص شدن : ز بددست ضحاک تازی ببست به مردی ز چنگ زمانه بجست . فردوسی .که جستی سلامت ز کام نهنگ بگاه گریزش نکردی درنگ . فردوسی .پرستندگان آ...
-
ذوالکلاع الاصغر
لغتنامه دهخدا
ذوالکلاع الاصغر. [ ] (اِخ ) (سمیفع کسمیدع بالفاء) اهمله الجوهری و قال ابن درید فی باب فعیلل بعد ذکر همیسع سمیفع (و قد تضم سینه ) کانه مصغر (و حینئذ یجب کسر الفاء) و هو ذوالکلاع الاصغر (ابن ناکوربن عمروبن یعفر) بن یزیدبن النعمان الحمیری و یزید هذا هو ...
-
گونه
لغتنامه دهخدا
گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صورت . لپ ...